لعنت خدا به این فاصلهها ...
این را در دلم میگویم. نگاهی میکنم به این سرِ کوچه تا آن سر کوچه، به پلاک ۳۴، به راهرو، خانه، اثاثیه ... به جای همیشگیِ پدر، به چشمان بیقرار مادر، به چمدان بسته شده ... به خانه ، خانه، خانه ...
اینجا خانهء من است. هرچند امشب چمدانم را بسته باشم و غروب فردا جای دیگری باشم، دلم اینجا خواهد ماند ... اینجا وطن، مادر، من، خانه ... فردا غربت، من، بیکَسی، Home ...
باید امشب بروم ! حیف ...
پ.ن: ممنون، خوش گذشت ... بَه بَه!!
غر نزن بچه ... درستو بخون...
آخه...
مسافر از اتوبوس پیاده شد و امتداد خیابان غربت او را برد...