به شوق آمدن پاییز فنجان داغ قهوه تلخ را - که با اندک سردی سر ِشب ِ روزهای آغازین مِهر سر جنگ گذاشته - لاجرعه بالا می کشم. و قهوه ای دیگر ! همه چیز بوی ژاکت سفید بافتنی توی بقچه ی زیرزمین را می دهد ! بوی کهنگی . . . بوی نا ! سرزنشم مکن ! بگذار بنویسم تا ته شب ! می خواهم امشب تمام شود . اندوه این درد بی پایان در قهوه ام رسوب می کند . بازی نور است و دستانی که سایه اشان را می بینم و سماجت ِ ماندگاری ! انگار نه انگار که آغوش من پناهگاه خوبی برای رام کردن سرگردانی ِ راندگی ها نیست ! بوی قهوه و بازی نور و دود سیگاری که وجود ندارد ٬ تمام اینجا را خمار کرده است !
امشب تکلیف اینهمه بغض بی قرار معلوم است و هیچ دوست ندارم هیچ رهگذری را در این دلگرفتگی هایم شریک کنم ! حرف ها و شعر ها و مهم هایم را در کیسه ای ریخته ام ٬ و تَلی از تصاویر را که نمی دانم کدامشان حقیقی اند ٬ کدامشان رویا و کدامشان توهم . . . و این همه را به دوش می کشم . شانه های خودم را بیشتر دوست دارم ! حتی با تمام خستگی هاشان . . .
همه ی سر گیجه های من از بوی قدیمی ِ همان ژاکت سفید است . تو می دانی من چرا اینقدر دلتنگ بی هوا رفتن ها می شوم ؟ تو می دانی چرا قلبم تُند تُند میزند و گاهی هُرّی می ریزد پایین ؟ می دانی تا کی باید چراغها را خاموش کنم و این همه ترس و دلشوره را از چشم دیگران پنهان کنم ؟ هیچ می دانستی امتداد این ساعتها در نُتهای تکراری تا هوس بهار نارنج و بوی تلخ قهوه کش می آیند ؟
نه . . . نمی دانی ! هیچکس نمی داند چه هیاهویی در نگاهم خفته ! می دانم که سخت دلتنگم و حرفهایم بریده بریده به دنیا می آیند . . . اما تو چه می دانی چه زندگی فراموش شده ای در دیوارهای این اتاق پنهان است !
می دانم کلماتم در باورت نمی گنجد اما افسانه که دور نیست .... این دخترک به این قصه های شبانه زنده است !
مجردی و لاو ؟.... استغفرالله !!!
منو این حرفا ؟ محاله !
آهان ... !
سلام
این روزها به هر نقطه ای که نگاه میکنم مثل انعکاس نور در آینه چشمم را میزند . من چگونه برای تو بازگویم این روزهای زردونارنجی را ... که تو خود تا خرخره در سنگفرشهای نارنجی فصل حل شدی . نه .... من یقین دارم تو مثل او نیستی . حماقتم را ببخش . چند بار دیگر باید مرا ببخشی؟ ومن چند بار دیگر برایت بگویم ببخش .... سما اینجا گورستان تخیل نیست من از واقعیت مینویسم ... افسوس که دیگر به زبان جاری نمیشود . دلم برای آغوشت تنگ شده . اندوهم از گونه هایم سرازیر شده و من نمیتوانم از این عذاب لعنتی حرفی بزنم . امروز از صبح گلویم مدام بزرگ و بزرگتر میشود . از صبح ابری ام . سما به او گفتم مرا رها کن !.... یعنی اینکار را میکند؟ خیلی وقت است که هیچ حاجتی ندارم اما امروز جاذبه ی خدا مرا به امامزاده رساند . آنقدر گریستم که همه چیز را بارانی میدیدم . و امشب تو از کهنه اندوهی نوشتی که بریده بریده بدنیا آمده اند . دوست دارم برایت بنویسم . جز تو و جز شانه های امن تو که حریمی نمانده . جز اینجا من دیگر آشیانه ای ندارم . بگذار سر بر شانه هایت بگذارم و فاش بگویم که قدرت گفتن ندارم . بر من چه میگذرد ؟ بر این دیشب تا اکنونم ؟ و من چشم به راه هیچ نیستم . اینجا که مینویسم سبک تر میشوم . درکم میکنی نه؟
خوب من ٬ قهوه ها را گر چه تلخ به نشانی بینشانم بفرست تا من بنوشم .... گرچه گفتی هیچ شریکی نمیخواهی و چه بساجای هیچ کسی خالی نباشد اما من خیره سر تر از آنم که جرعه ای از آن قهوه ها را ننوشم . با همه ی وجودم دلم برایت تنگ شده . مرا حس میکنی ؟ نمناکی افسردگی ام را چطور ؟ و این سئوال مسخره ..... هنوز هم باورم نمیشود !
دستهایت را بالا بگیر برای م ر ی م و عذاب تازه اش دعا کن . من به قدرت دستانت نیاز دارم . همین حالا فریادم را به خدا تحویل بده ....
دیگر نای نفس نفس زدنم نیست . خوشم .... خوش !مستم ... پس هستم . من به خنثی ترین حالت زندگی رسیدم . خوشم .... خوش....مستم ...پس هستم !
ببخش که میام گند میزنم به کامنتات .... چیکار کنم ؟ به تو و به این جور حرف زدن نیاز دارم . دوستت دارم زیبا....سمای رویایی من !
اصلا اجازه نظر دهی فقط برای تو ..... بیا اینجا حال کن !
فدات بشم یهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو !
به به ... آخر همه ماشین بازا....
گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر....
اما چرا انقدر خسته ؟؟...
دیوارای کهنه برای خراب کردن هستن.... و زندگی برای زندگی کردن... فراموش شده ها هم که فراموش شدن ....
تا قهوه ات سرد بشه یکم با این لینک حال کن :
http://www.3jokes.com/clip/bubble.htm
هرچه میخواهد دل تنگت بگو دخترک...
سلام دوستم .....
سلام
man daram rah miyofta ,ta tahe matlabeto natonestam bekhonam
naram baghiyasho bekhonam bebinam to ham be esme bachaye man be ehterami karde bashi !!?:)))
خداحافظ
منم سلام
esme bachat kheili ghashangeh !
منم خداحافظ
گاهی آفتاب میآید و مینشیند و آرنجهای عریانش را تکیه میدهد به لبه ی سرد این پنجره ی نیمه باز همیشگی . و با چشمهای روشنش نگران پریدگی ی رنگ آسمان میماند ! گاهی هم میآید و مینشیند لب باغچه و گوشهایش را از غار غار کلاغ ها میگیرد و فکر میکند به کوچ پرنده ای که صدایش را آنقدر دوست داشت ! و به ، باید کوچ ! و نگاه میکند به شاخه هایی که میلرزند و برگهایی که میریزند همچنانکه خشاخش کنان به دلتنگی های ساکتش گوش میکنند ...
اینروزها ، آفتاب با بیحوصلگی هایش تنها ست
مدام خمیازه میکشد و گاهی هم روی نرمای سرد ماسه ها مینشیند و انگشتهایش را در آب فرو میبرد آبی که آنگاه هزار رنگ میشود . و از موج ها ، سراغ سرزمین کوچ را میگیرد . بی آنکه هیچ ، کف آلوده لهجه شان را بداند ! و هر غروب در افق - مثل کودکی ، زود به خواب میرود ...
گاهی هم میآید و مینشیند روی خلوت کهنه ی آن نیمکت نمور سبز . کمی هم سردش میشود - اما دم نمیزند : آخر چه کسی میفهمد ؟! و بعد ... بلند میشود و میرود ........
و گنجشکی ، روی برگ های ریخته در پای نیمکت سردش میشود ...
!!
همه دوشنبه ۳ مهر آپ کردن ...
نه نمیخوام بهار شه من عاشق پاییزم
حیف که سرم خیلی گیج میره ... نتونستم کامل بخونم ...
حیف ... از دستت رفت !
تا شماخانه یتان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده ما سمت شمال است عزیز !
پنجره بین من و توست مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
اوا .... مگه خودت خواهر مادر نداری !
سمای من ... کاش می تونستم هم پای تو ... تکلیفم را با این همه بغض های پیدا و ناپیدای گلوی ورم کرده ام روشن کنم ... کاش می تونستم پیش باشم تا از نفس تنگی ها و دل تنگی ها بنویسی ... تا ته شب ... تا خود صبح!
رسوب قهوه و بازی نور و .... نه نگران نباش ... خودم برایت بوی سیگار میاورم تا در مستی و خماری لحظاتت کم نگذاشته باشم ....
پک هایت عمیق!
چه قدر دوستت دارم ! بوی سیگارت را می بلعم ! هم پای خودم احساست می کنم !
خماری لحظه هایم تمام .... با تو و با سیگارت !
سلام
خوبی سما جان ؟ ؟
منونم که بهم سر زدی و شرمنده که دیر بهت سر زدم
--------------------------------------------
متن جالبی بود
من بازم آپم خوشحال میشم ببینمت
بای[بدرود]
آهان ! مرثی !
سلام آشنای تازه
مطلب زیبایی بود
موفق و شاد باشی
سلام غریبه !
ممنون
یو تو !
سلام اشنای تازه
مطالب نوشته بسیار زیبا بود
موفق و شاد باشی
دوست داشتی یه سریهم به کلبه کوچک ما بزن
خوشحال می شیم که عطر حضورتان را استشمام کنیم
شاد و شادکام باشید
باشه !
ولی بر عکس تو من یه عادت دیرینه ! به قهوه ی سرد دارم .... اونم نه با فنجان ... یه لیوان ....
خیلی وقتا حسرت ...
بیشتر از اون نگاه ....
و بیشتر از اون ندیدن ........
تازشم از کی تاحالا ساعت ۱۰:۳۰ میشه شب !!؟!D:
ضمنا به اون پرنده ی تنها بگو من ۴ مهر آپیدم !
بیخودی خودشو با من قاطی نکنه !! D:
به محسن هم بگو دفه ی آخرش باشه نصفه می خونه کامنت میذاره !
به خودم بگو فضول ندیدی تا حالا ؟!D:
تو آخه چیت شبیه آدماست !!
اینو خوب اومدی ....
من به پیرمرد بگم ! اگه راست می گی خودت بگو !
محسن فامیل رستمه .... منو با اون در ننداز !
فضول ندیدی تا حالا !
شاید بعضیها بفهمن ...
همه می فهمن .... در حد خودشون !
سلام ...
توی این نوشتت چیزی رو که احساس کردم بوهایی بود که نوشتی! بوی اون ژاکت و عطر قهوه و سیگار که آدم رو مست میکنه! کشته این آخریم :)))
نفهمیدن بقیش رو هم بذار به حساب آی کیوی پایین این حقیر! قرار نیست که همه همه چیز رو بهفمن!
راستی معلومه خیلی بچه معرفی ها! معلوم نیست تو این خیابونا چیکار میکنی که همه بت میگن آخر ماشین باز! بابا دست ما رو هم بگیر :)) :پی
شاد باشی ...
سلام ...
عجب حس بویایی قوی ای داری تو پسر !
شکسته نفسی می کنی !؟
یو تو ....
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam behshad bye
oK !!
سلام.
کی از دل یکی دیگه خبر داره سما جان؟
سلام
خوب .... چی بگم واله برادر!
سلام
چی بگم ؟؟؟
خودت به جای من هر چی میخوای بگو
سلام
همون بهتر که حرف نزنی تو !
نظرمو در مورد پستت الان کامل می کنم، خط به خط می خونم و مین وووویسم تا چشه اون چش تو چش در بیاد جاشم چشه جدید در نیاد
-پاییز فصل آرزوها
-در مورد قهوه نظری ندارم ولی در مورد نسکافه یه شعر هست که در ادامه ارائه می شود
-از لاجرعه خوشم اومد همون یه نفسه خودمونه دیگه نه ؟
-ژاکت بقچه زیرزمین....واژه های فراموش شده
-شب دراز است و قلندر بیدار!! می بینیم کی دیرتر تموم میشه شب یا شبگرد
-سماجت_ماندگاری : سمااااااا جت_ _ _ ماندگاری
:((((((((D
-اگه از بالایه ناراحت شدی حتما بهم بگو ولی چی کار کنم دیگه اومد
-دسته خودت نیست الان نصفه catc باهات شریکن تازه حالا که دیدی معامله دلگرفتگی سود داره می خوای دبه کنی
-چراغها را خاموش کن
کاغذ سفیدی بردار و بنویس
بعد چراغها را روشن کن و
بخوان...
-
-
-
-
-واقعا دیگه خسته شدم چون من ، سعی می کنم بنویسم ، می دونی این پستتو نمیشه لاجرعه رفت ،راست گفتن که آب دریا چون نمی دونم چی چی...پس به قدر تشنگی باید چشید
منم می خواستم بنویسم تا تموم شه ولی نشد چون باید برسی تا تموم شه
...این حس غریبیه... از کنار تصویری ، حادثه ای ، نوشته ای ، نوایی ، آنی...که به نظر مهم نمیاد می گذری یه دفعه احساس می کنی یه چیز جدیدی فهمیدی که چقدر برای تو بزرگ بوده ولی حیف که نمی تونی اونو با یه دنیا حرف و حدیث و عکس و ...منتقل کنی
برمی گردی... ولی هر چی بر می گردی به اون لحظه نمیرسی و شایدم نباید برسی چون اون آخرین لحظه مرحله قبلی بوده اگه این منطق درست باشه هیچ چیزه ناچیزی وجود نداره
راست گفتی
حرف هایم زیاد شده اند .....
اشتباه من این بود که از اول_اولش نخوندم
می خواستم همشو پاک کنم ولی این بار فقط کمی توش دست بردم تا عین ذهن باشه
واقعا ما کجاییم و حقیقت کجاست
حالا که اینطور شد یه کاری می کنیم تمام چیزای بالارو پس می گیرم اگه بخاطر چشه چش تو چش نبود شاید پاکشم می کردمو فقط شعر رو می نوشتم اون هم بخاطر وجود کلمه نسکافه که به نظر دلیل ناچیزی برای آن است که دیگر نمی تواند باشد.
راستی با تو هستم "العین فی عین" حال می کردی اگه جواب ایمیل های مشتری های شرکتو اینجوری می دادم نه:)))))))
آن پیرهنی شدی که مرگت پوشید
آن مرگ که زندگی به مرگت کوشید
جای خالی قوطی نسکافه
جای خالی تو ؛ که مرگت نوشید
بابا ولش کن این شعرو پس میگیرم هیچی!!!کامنت قبلیمو هم بده به خودم
اصلا من این پستتو نخوندم
فکر می کنم این پستو نخوندی .... اینجوری به نفعته !
شاهد عینی ... یاد اون دکترای مدیریت بخیر !
اسمش یادم نیست ...
ولی بساطی بود ..
جواب ایمیل دست نویس تو ...
و تایپ من ...
و ماجرای وام قلمبه ی شرکت ...
آقا صداتو بیار پایین ... یادته ؟
بذار چشم من درآد محسن جون .. ولی بازم دوست دارم !
سما .. جت ...
موتورهای هواپیما ۲ نوعند : جت و پیستونی !
D:
دوست شدید شما با هم ! .... خدا رحم کنه !؟
چت شده جوجه . جدیداٌ خیلی دپرسی می نویسی
سلام چچل ! ... جوجه خوبه ! مثله همیشه ! یه کم توهم داره فقط ... همین !
آره می بینی چشم تو چشم ...
...ما چون دو دریچه روبروی هم...که بعدا اومدیم کنار هم
دیگه مستقل شدم ...
این هم تقدیم تو
"هنگامه ای که دست غدار تقدیر
...روی عذارتقریر می فروزد
بر ما;ما که همرشک اشکیم وهمراه آه
گریزی نیست جز حریم درگه دوست"
به اون قضیه هواپیمایی هم دامن نزن...اگه تونستی یه کار کنی صابخونه مارو بیرون کنه
تازه اون وقتی که معمولی بود همه هنگ می کردن حالا که دیگه جته ():
اون که جته .... بَنر هست عموجغد شاخ دار !
هنگ کردنت رو هم علتش چیز دیگه ای هستش !! می خوای اینجا بلند داد بزنم ... بنَــــــــــــــِــــــــر .............................!
اینجا خونه ی خودمونه D:
نگران نباش محسن جون <:
کاری نداره که ...
یه جمله میگم سه سوت استال می کنه P:
نترس .. اون با من !!
ساده نشو !!
تازشم ...... مثله اینکه به روح اعتقاد داری ؟!
سلام...
سمای عزیز...
اون بوهایی که گفته بودی برای جف آشنای آشنا بود.
یه نقد:
یه جاهایی توی دلنوشته هات زیادی از استعاره و تشبیه استفاده می کنی.مخصوصا در پست آب و آتش.اونجاهایی که ساده می شی و قابل هضم به دل می شینی...زیاد(و صد البته این نظر جفه).
این بیت رو هم تصحیح میکنم:
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
شبیخون تنهایی خوب بود.ولی عکسش یکم خوب بود...
دیگه اینکه ممنون که به جف سرزدی.
جف لینکت کرد.
به زی...
سلام ...
جف خوب ...
ممنونم جف !!
جف .... خیلی باحالیا !
بهتر زی ...
سلام به تمام عشق پاییزی ها. توی پیاده روها کمتر می شه پیدا کرد کسی را مثل خودت. اما اینجا٬ توی این دنیای مجازی انگار همه با هم اشنایند. همه پاییزی اند!
نه به خدا ... پاییزی کدومه !! : دی
ها ؟ آره بچه ! سما ... یادمه !چاکس!
ها نه بله !
ما بیشتر چاکس تریم ....
دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد!!
الهی قربون تو عزیز دلم ....
این فنجون قهوهه تموم نشد !؟ ...
داره می تمومه !؟...
نمی آپی دخترک ؟
چرا پدرک ... اما کمی دیرتر !
چرا از داش مهران ما متن بلند میکنی؟
دستتو بنداز .... چی گفتی !
اون که سَروره .............. !