بزن زیر هرچه گفتهای
هرچه شنیدهای، هرچه دیدهای،
هرچه خواندهای، هرچه از هرچه از هرچه...
بگو من نبودم
و برای همیشه برو...
سیدعلی صالحی / آبان ۸۷
باران است که نمنم میبارد و من که توی تاکسی نشستهام و به حجم رونده ترافیک ماشینها نگاه میکنم. برای یک لحظه دلم میلرزد. یاد اولین روز سر کار رفتنم میافتم... قلبم میریزد پایین. هوا را نفس عمیقی میکشم... عطر اتوبان مدرس در تنم میپیچد... به خودم هی میزنم که چته دختر... تو اینجایی و این اولین روز کار جدید!
کار شروع میشود... از من بپرسی کار چیست یک کلمه میتوانم بگویم چیز خوبی است!! فاطیما دختر سودانی است که قرار است ترینینگ در هفته اول با او انجام شود. کار را که توضیح میدهد به خودم میخندم... ته دلم میگویم دیدی هیچ راضی نمیشوی! به برجهای دوقلو که از پنجرههای خیس معلوم است خیره میشوم... ته دلم میگویم نه این کار من نیست. من جایم آنجاست... اگر قرار به ماندهگاری باشد قبل از اینکه از این کشور پا فراتر بگذارم آنجا کار خواهم کرد... بالاتر از طبقه ۴۸... میخواهم اسکای بریج زیر پاهایم باشد!... ناهار را در برجها میخورم و برمیگردم. ساعت به وقت ایران ۹ صبح... حس خوبی ندارم. کاری دوست دارم که گذشت زمان را نفهمم و حالا با هرنگاه به ساعت دقیقهها فقط ربع ساعت جلو رفتهاند...
میزنم بیرون. حس تعطیل شدن از مدرسه را دارد. توی آسانسور شکلک در میآورم... نگاهی میکنم ببینم دوربین ندارد...
کریدیت میخرم و اساماس میزنم. آب هم میخرم... تشنه- خسته و ناراضی... باران نمنم میبارد.
چشمانم را میبندم. نه از خستگی که از فکر و خیال. دیوار کِیسی را باید نقاشی کنم. بهش قول دادهام. پایان نامه هم که خبر از زاییدن گاومان میدهد و کار هم که مزید بر علت... دلِ خراب و تنگ را چه کنم؟! عادت بدی است که همیشه چندتا کار نکرده روی سرت ریخته باشد...
۱۳ نوامبر ۲۰۰۸
۱۱:۳۰ شب - پنجشنبه
پ.ن: یا مَن هُوَ دَعاهُ مُجیبٌ... یا مَن هُوَ فی حِکـمَته عَظیمٌ... یا مَن بِیَدهِ ناصیَتی... یا رَب ...
- ای کسیکه اجابت کننده دعایم اوست... ای که او در حکمت خود بزرگ... ای کسیکه مهارم بدست اوست... ای خدا ...
کمی از عطرت را به باد بسپار
هرچند
بادبان ها کشیده
و باد هم در بند
و فاصلههایی که حریف خاطرهها نیستند
.
.
.
Michelle Obama
that you work hard for what you want in life
that your word is your bond
and you do what you say you're going to do
that you treat people with dignity and respect, even if you don't know them, and even if you don't agree with them
پ.ن: دوستش دارم این زن را ...
روباه گفت: آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد :
- من مسئول گل خود هستم...
شازده کوچولو - صفحه 91
آنتوان دو سنت اگزوپری/ ترجمه قاضی
*****
If you go, as I know you willYou must tell the worldTo stop turningTill you return again..., if you ever doFor what good is Love without loving youCan I tell you nowAs you turn to go, I'll be dying slowlyTill the next helloIf You Go Away...
00:44AM
04 Nov
خانه دوست کجاست؟ *
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان، مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت، نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟
پ.ن: برای مسافری که تا ساعاتی دیگر میرسد...
سه ساعت بیش
بیست و سوم اکتبر 2008
* سهراب سپهری