leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

قصهء هزار و یک شب ...


اینجا نشسته ام ، فرو رفته در صندلی . نگاهم از سرخی آسمان به برف های توی حیاط می لغزد و سُر می خورد تا ردپای قطره های آبِ روی شیشهء بخار گرفته. بوی تلخ قهوه فضا را انباشته. من چشمانم را می بندم ... گویی همه چیز چونان شب های بلندِ بی خوابی می ماند! می توانی بگویی چند شبِ تبدارِ دیگر باید بیاید و کشدار شود به غایت ... ؟! می دانم ... اینجا نه لشگرکِشی ای در کار است و نه جنگی ... حکایت همین باید باشد که شهرزادِ قصهء من ، خیلی بیشتر از هزار و یک قصه را از بَر است. گه به گاه عزم سفر می کند، آنوقت من می مانم و رشته ای باریک از قصه ای که خواب از سر می پراند و سرِ دراز قصه می رود تا عزم سفری دوباره ... شاید ... شاید روزی بیاید این قصه به شبی دیگر وصل شود ... خواه نسیم خُنکِ شب های کوتاه تابستان موهای آشفته ام را نوازش دهد و سراپا گوش شوم به قصه ، یا خواه برف بیاید و جاده ای باشد و گلوله ای برفی که خواب از سر می پراند و یا صدای پا باشد و قتی برف به زیر پوتین هایم می رود و فقط ردپایی به جا می ماند که حتماً فردا خبری از آنها نیست ... چونان شبی دراز از هزار و یک شب ... اما با یک دلِ تَنگ ... دِلتنگ، مثل حالا ! وقتی که تو دوباره عزم سفر می کنی ... آسمانِ شب هم که ابری است و به سرخی می زند و ستاره ای در کار نیست . اصلاً می دانی ... به نظر من شب های قصه های سفر و تنهایی ... تا خود صبح از هزار و یک شب هم چند شب بیشتر می شود!!  قطره ها دانه دانه سر می خورند از روی شیشه ، می بارند کنار پنجره . نیست می شوند طفلکی هایی که بارانشان گرفته از ابرِ توهمی که بالای شیشه دیده اند ... چه تلخ است سفر مثل طعم تلخ قهوه !

تویِ هر شهرِ غریبی با تو می شه موندنی شد
قصهء هزار و یک شب می شه بود و خوندنی شد ...

نظرات 10 + ارسال نظر
َََعلی جمعه 14 دی 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://roozebaad.blogsky.com

سلام
موفق باشی و خندان
بای

چشم تو چشم جمعه 14 دی 1386 ساعت 11:54 ق.ظ

دیدی آخر از دست رفتی ... فــــــــــــــــاتحه !
حالا هی قهوه تلخ بخور ... شکر ندارین مگه خونتون ؟

محمد شنبه 15 دی 1386 ساعت 12:28 ب.ظ http://www.mami23.persianblog.ir

قصه خوش هم عاقبت از راه می‌رسه و تلخی هم یک زمانی شیرین میشه.

چشم تو چشم شنبه 15 دی 1386 ساعت 09:44 ب.ظ

برای رفاه حال شما اسکلتمحترم ... رشته ی اسکلتولوژی افتتاح گردید .. با تخفیف ویژه ... ویژه ی ایام مبارک اسکلیسم !

شیطو نک چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 09:08 ب.ظ http://www.afshinesheiton.blogsky.com

وقتی که دلتگ می شم و
همراه تنهایی می رم،
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندم
با تو هم اندازه می شه

قد هزارتا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم

بابک شنبه 22 دی 1386 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.hiddentruth.blogfa.com/

بالاخره زمستون واقعی شد .... ترجیح می دم غم دوری رو به جنگ وصال ..... یادش به خیر اون زمستونا
شاید دوباره بنویسم .... شاید ..... سر بزن .... رفیق با معرفت قدیمی من

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 01:52 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.
ای کاش همه تلخی ها مثل طعم تلخ فهوه بود!
راستی به غایت چی باید چند شب تبدار بیاید و این عمر کشدار شود؟! واقعا ارزش داره اون چیر یا اون شخص ؟!!

مهرانی... شنبه 29 دی 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

و خدایی که در این نزدیکیست...

[ بدون نام ] یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 02:47 ق.ظ http://afshinesheiton.blogsky.com

پیرمرد گفت:زندگی کن

گفتم زندگی را معنا کن !

گفت: زندگی مانند ماهی در دستان توست مواظب باش لیز نخورد ...

زندگی شعاع دید توست

سعی کن دور تر را ببینی...


زندگی آغاز است

درست آغاز کن

حضرت عشق دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 04:57 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

دیشب دوباره، گویا خودم را خواب دیدم
در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز می کردم
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم، انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال، احساس می کردم...
خوشتر از این در جهان چه بود کار؟
دوست بر ِ دوست شد یار بر ِ یار...
------
سلام!
بعد از یه دوری طولانی مدت
حضرت عشق به روز شد...
منتظرتم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد