گاهی چند نفری میشوید، ملاک دوستی همدانشگاهی بودن، قرار به دیدن یک فیلم که چکیجان بازی میکند. ناهاری میخورید، گپی میزنید، پاپکورن شیرین میخرید... پشیمان میشوید زود برگردید خانه. شده حتی بهانه برای خندیدن عدد فردی باشد، یا هفت تیری خیالی باشد با لباسهای بلوچی... سر از رقص نور و فواره در میآورید، برای سفری کوتاه، حتی چند دقیقهای روی رودخانه... باد میوزد، آنقدر که موها پریشان شود، تاب بخورد به نرمی رو گونههایت، نسیمی بوزد بس فرح بخش. تو به آب نگاه کنی... به رقص فوارهها، به انعطاف آب، به زلالیش... عجیب حس هموار آرامی جاری میکند در من این آب ... این سرود لطافت!
از گرمای خودتان است
..دی
ممنون که بهم سر زدی امیدوارم لایق باز برگشتن شما به مطالبم باشم...
من این بچه های پر کارو می بینم لذت می برم واقققن
رقص فوارهها، به انعطاف آب، به زلالیش... عجیب حس هموار آرامی جاری میکند در من این آب ...
چه قشنگ...
آره... آب خوبه...
چرا انقدر کم می نویسی؟
چه توصیف اغوا کننده ایی...
پیچ نده به مطلب
سلام به روزم...