من امشب سهمی ندارم جز سایهای تکیده بر سنگ سیاه راهپلهء خانه پدری. درست همانجا که شانههایم از خفقان گریه درونم میلرزیدند... تا همان نیمههای شب که خاله آمد، بلندم کرد، دستم را گرفت و گفت فکر مادرت را بکن دختر! امشب من چیزی نیستم جز باور کمرنگی به بودن و اعتقاد راسخی به مرگ...
فردا هم فرقی نمی کند. سهمی برای من نیست جز یک مشت خاک سرد که دوستی تاکید میکند با پشت دست به گودال قبر بریزم... و من بغضآلود خاله را نگاه می کنم و خاله زار زار گریه میکند. از سهم مادرم که بهتر است هیچ بر زبان نیاورم که غریبانه اشک میریزد... اشک میریزد و سکوت میکند و حتی سهم صدای خودش را هم ندارد وقتی که دیگر از شدت فراق صدای مهربانش شدید گرفته است. سهم دیگران انگار بیشتر است وقتی دوستی به رسم دوستیش از برادرم میخواهد تلقین میت را او بخواند و برادرم سربهزیر در حالیکه شانههایش از گریه میلرزد سهم پسرانهاش را اعطا میکند...
سهم ما فقط یک بعدازظهر دور هم جمع شدن بود. ۷ روزی گذشته بود و مهمانهای شریک در غمامان رفته بودند. مادر صدایمان کرد... هیچوقت یادم نمیرود. مادر گفت وقت آن است که باهم در مصیبتمان گریه کنیم. سهم ما شد پیراهن سفید تنت وقتی همه با هم بوییدیم و گریه کردیم و همدیگر را در آغوش کشیدیم... سهم ما شد انگشتر عقیقی که بوی دستان پر مهرت را میداد. داداش پیراهنت را بو میکرد و بلند بلند گریه می کرد... مادر تاب نگاه کردنش تمام شد، چشمها را پشت دستانش پنهان کرد و گریست. از همان وقت بود که سهم ما شد باور یک عمر ناباورانه خیره شدن به جای خالیت گوشه خانه و زل زدن به قاب عکسی با روبان سیاه...
غم فقدان پدر ما را رنج میدهد و بیشتر مادر را. امروز صبح که زنگ زد و از مراسم سالگرد بعدازظهر گفت همچنان گریه امانش نداد... انگار نه انگار که پنج سال تمام گذشته... هر سال آذرماه همینطور است برایمان. پدرم بدنیا میآید، عاشق میشود و میمیرد! و تمام سهم ما میشود یک وجب خاک... سهم ما میشود یک عمر یتیمی بین تمام فصلها...
پدرم
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
...هنوزم زمستون به یادت بهاره
صدای دلم ساز ناسازگاره
سکوتم به جز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو بازم تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم که بازم
با چشمای کورم به راهت بشینم ....
خدا مامان رو براتون حفظ کنه ... کاش بتونیم قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم ...
مواظب خودت باش !...
روحش شاد
سلام.
رحش شاد
امیدوارم یاد پدرتون تو دل هاتون همیشه زنده باشه.
چه قدر قشنگ می نویسی. از مطالب گذشته ات هم خوندم.
ان شالا ما که که بریم یاد ما باشند
شاد باشی
روحشون شاد باشه.
مخصوصن از دختر وفاداری مثل تو که فراموش نکردی.
سمانه جان خیلی تحریک کردی احساسم رو.
خوشحالم که نعمت پدر و مادر رو دارم.
داغونم ...
الان کلی به خودش می باله... رفته دوستاشو جمع کرده آورده کافی نت بهشت... با غرور تمام داره این پستت را براشون می خونه... بعد میگه: «ایـــــنه!... حال کردید؟» :)
از اینکه مشغول کار شدی خوشحالم، همیشه با امید و مثل یک نهال درخت زندگی کن. در بهار زندگی ات دلواپس زمستان نباش و در زمستان بی امید از بهار.
این توصیه ها را هم در محیط کارت در نظر داشته باش. من خودم از راه سختش این درس ها را یاد گرفته ام هرچند خیلی از آنها را رعایت نکرده ام، سخته :دی، ولی تو سعی کن بهشان عادت کنی:
در کارت سخت کوش و مرتب باش. هیچوقت دیر نکن. کمتر حرف بزن. بیشتر کمک کن.
به حالات همکارانات مخصوصا کسانی که برای تو کار می کنند توجه کن. همانطور که خودت انتظار داری رئیست به این حالات تو توجه کند. اگر یک روز حالش خوب نبود، حداقل انتظار دارد که تو متوجه این تغییر بشوی.
بی تفاوت به حرفهای غیرحرفه ای و خاله زنکی که بسیار خواهی شنید کار کن.
برای کارفرمات طوری کار کن که دوست داری بقیه برات کار کنند.
مجیز کسی را نگو و پشت سر کسی هم حرف نزن.
هیچوقت غر نزن و اگر دیدی کسی غر می زند از آن اتاق بیرون برو. چون غر زدن مسری است.
کیفیت کارت را با معیارهای خودت بسنج نه با انتظارات دیگران. هیچوقت به خودت اجازه نده کار بی کیفیتی را تحویل بدهی و سعی کن تا کارت تمام نشده آنرا به کسی ارائه نکنی. بگو «دوست نداری کاری که هنوز در مرحله تکمیله تحویل بدهی» چون هرچقدر هم که قول بدهند آنرا به کس دیگری ارائه نخواهند کرد، این احتمال قوی هست که کارت به مشتری تحویل شده یا مثلا تحویل رئیس ات شود. بنابراین فقط چیزی را تحویل بده که بتوانی پاسخگوش باشی.
بدان که گاهی اشتباهاتی یا کم کاری هایی خواهی داشت، در این موارد فقط کافی است راستگو باشی و بهانه تراشی نکنی. مردم آدم های راستگو را می فهمند و بهش فرصت بیشتری می دهند. اگر مطمئن نیستی، قول صددر صد نده، بگو «ببینم چی میشه» یا «باید بیشتر بررسی کنم، بهتان خواهم گفت»
هیچوقت دست خالی به جلسه یا سرقرار کار نرو. سرجلسه یادداشت ها را در برگ جلسات یا کاغذ آ چهار یادداشت کن و نه در سررسید یا یک دفتر معمولی. با خودنویس یا خودکار بنویس و نه با مداد. عنوان، محل جلسه، تاریخ جلسه و اعضای جلسه را ابتدای برگه بنویس. بزرگ بنویس.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه هواره بجاست
خوش آن نغمه که که مردم بسپاندش به یاد
چشم و دل بگشا
روحش شاد
روحش شاد...