نمی دانم این وهمی که وجودم را فراگرفته از رفتن توست یا دلیل دیگری دارد که مدام باید روی بر بتابم و این هالهء درون چشمانم را پنهان کنم !
من که نه به اجاق خاموش چشم دوخته بودم و نه طمع شــــعله ای را به انتظار نشسته بودم، کــــــه چونان خردک شرری درخشیدی و اثر لمس تمام جزییات را زیر این پرده خاکستری رنگ به جا گذاشتی .
خیالی نیست مسافر !
نمی دانم در پشت سبزینگی چشمانت چه جــاری بود که انعکاس زلالی اش را در تیرگی چشــــمانم نیافتم . هر چه بود . . . اُبهتی بود که عجز چشمانم را نادیده می گرفت و با من یکی می شد ! به گفتگو می نشست و گوش می داد . . . هرچه بود نور بود که سخن می گفت و نور بود که می نوشیدم !
گفتم که بعضی به خاطره می روند و برخی در خاطر می مانند. در عجبم از این مدت کم و عمق زیادی که در خاطرم مانده . اعجاز است پسر ! مانند همان لبه نازک کاغذ همیشگی ، زخمی به جا می گذارد عمیق تر و پایدارتر از هزاران دشنه . . .
دلم برایت تنگ خواهدشد مرد بزرگ !
نه آنگونه که دلم برای دیگران تنگ می شود ،
و نه آنگونه که شیفته وار دوستت داشته باشم . . . نه !
اما دلم برایت تنگ خواهد شد آنگونه که باید روی بر بتابم تا نبینی گواه دلتنگیم را .
تکه های پازل را جمع می کنم . بازی تمام شد و آخرین تکه از پازل را هر چه گشتم نیافتم ! بعضی اوقات پیش از آنکه فکرش را بکنی اتفاق می افتد . و حال " این منم . . . زنی تنها در آستانهء فصلی سرد ! "
غربت را که لمس کردی به خاطر بیاورم
و دلتنگ که شدی آسمان شب را نگاهی بینداز . . . چرا که آسمان است که اینجا و آنجا همین رنگ است!
. لحظه ها می گذرد .
. . آنچه بگذشت نمی آید باز . .
. . . لحظه ای هست که دیگر نتوان شد آغاز . . .
یه بار برام نوشتی : ...ومسافر که سفر آغاز کرده بود بی مهابا میرفت ٬ گریه ای بدرقه ی راهش بود ... سما جونم من آپیدم ٬ دارم میرم ٬ وقتی برگردم کلی کار داریما ٬ یه مدت میخوام ننویسم میدونی آخه نوبت من تموم شد ٬ یه برگ برنده دارم مثل تو . وجدان دردم خوب شد . میخوام یه مدت ننویسم . راستی عزیز دل ! یادته همیشه میگفتی ؛ میتوان بر درخت تهی از بار زدن پیوندی ... آره دیگه پس میشه ! بخند گلم که زندگی در امید خلاصه میشود . به امید روزهای خوب و پر از شادی اونیکه برات همیشه دعا میکنه؛ مریم !
همیشه برات می نویسم . . . پشت سر مسافر گریه شگون نداره !!
ممنونم گلم.
سلام
زیباست : لحظه ای هست که دیگر نتوان شد اغاز
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز . . .
...
موفق باشی .
سلام
بله : بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز
لحظه ای هست که دیگر نتوان شد آغاز . . .
بیا تا برایت بگویم که تنهایی من تا چه اندازه بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد...
و چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریا باشد !
نمیدونم چرا یه مدته به هر وبلاگی که سر میزنم بوی غم و غصه و درد و دغدغه و خلاصه از این جور چیزا میده ....
اگه فقط به وبلاگا سر نزنی و بو نکشی . . . اون وقت ممکنه برداشتهای دیگه ای هم داشته باشی !
نه خداییش فکر آی کیوی منه بیچاره رو نکردی ؟:-w
نه جون من .. یه نگاهی به من بنداز ....
دیدی ؟:-؟
الان به نظرت چقدر فهمیدم چی گفتی !!؟!
من به کمک احتیاج دارم الان !!D:
شکسته نفسی می کنی مهندس ؟ D:
نگاه . . .
ندیدم !؟ خداییش این سونا رفتنات کار دستت داد !!؟!
بابا بی خیال !! کمکه که به شما احتیاج داره . . .
بودن و رفتن این است، تنها با انتخاب یک اسم به صورت رایگاه صاحب 1 دامنه رایگان + 250 مگابایت از از سرورهای قدرتمند لینوکس شوید.
روال کار خیلی ساده است به آدرس یادداشت شده حرکت کن و کمی خلاقیت نشون بده و از این به بعد روی سایت اختصاصی خودت یاداشت بنویس .
با تشکر
همش کمی خلاقیت . . .
اصلاْ اینایی که گفتی چی هستن !؟! من که بلت نیستم . . . نمنه !!
لحظه ها می گذرند
آنچه بگذشت نمی آید باز
لحظه ای هست که دیگر نتوان شد آغاز ...
لحظه ها در گذرند
لحظه ای هست . . . که هرگــــــــز نتوان شد آغاز !