آن شب از خیابان می گذشت. خیلی از خانه دور نشده بود که اتومبیلی به او زد. خیلی محکم. با عجله او را به بیمارستان رساندند اما کار از کار گذشته بود.
به هیچ کس درباره وبلاگ خود حرفی نزده بود. وبلاگی با نام مستعار ! خوانندگان وبلاگش خیال می کردند از وبلاگ نویسی خسته شده که مطلب تازه نمی گذارد !
............................................
ششمین ساعت از ششمین روز ششمین ماه سال . . . همین یک ثانیه !!
می دانم ـ می دانم که هزاران اتفاق خوشایند از پس یک حرف ناخوشایند کوچک برنمی آیند !!
اما بی آنکه بدانم چه می خواهم منتظرم . . .
منتظر ششمین ساعت از ششمین روز ششمین ماه سال . . .
وقتی مردم به مردم خبر بدین !
تو کی می دونستی که این دفه ی دومت باشه D:
اگه خبردار شدیم . . . حتماْ ! البته شما که سنی ازتون گذشته و حکم آفتاب لب بوم رو دارین باید منتظر باشید . . .
حالا بهت می گم :D
حسش نیست لینک و اینا بدم
همون جیم جیم فرض کن
خیلی جالب بود
واقعا استفاده کردم
حیف که هیچی نفهمیدم
ولی چه ربطی به خیابون داشت ؟
به . . . سلام !
از همه چیز به این شدت استفاده می کنی !!
نمیدانم آوای معصومانه ات را باور کنم یا لبخنهای کوتاه و معناداری که هزاران حرف نگفته دارند ... نمیدانم در این ششمین ساعت از ششمین روز ششمین ماه سال کدام نگفته جاری است که آشفتگی ات را تنها میخواهی به دوش بکشی و من تازه میفهمم که هنوز هم کوچکم ... تا تو با سرعت نفسهایت میدوم مگر بیابم آن امن بی بهایت را . تا تو به هزار بهانه زنده ام به هزار بهانه !!!
همیشه وقتی پر از حرفی همیشه وقتی پر از نگفته ای با همان لحن خاص خودت میگویی : ...
و من باز هم میدانم که دختر مهتاب ٬ ریشه های سبز تلزه ای برای بودن است . بدون تو کدام دفترم نوشته میشد ...بدون همراهی تو ....و اینک در ندانستن هزاران نگفته ام به خیال خود میدانم و به خیال خود هزاران فکر میکنم که ...
اما زلال وجودت هرگز غبارآلود نمیشود ٬ عزیزم ٬ میدانی که رد نگاهت را دنبال میکنم ؟! و میدانی که گردش چشمانت را حفظم ؟! پس این را هم بدان که کنارت میمانم تا بودنم را از تو وام بگیرم .
خوب مهربان من ! ... روح سادگی ام را به حساب کوچکی ام مگذار ... نادانی ام از سر سادگی است ... و امشب تا درنیابم این ششمین ساعت از ششمین روز ششمین ماه سال را ... نمی خوابم . باید بدانی که اوج را در روح ناب و زلال تو دریافته ام . پس
پس حتما بقیه ی حرفهایم را میدانی و دیگر خاموش میمانم تا سکوتت را بهتر گوش دهم تا به سکوت ...همین یک ثانیه .... گوش فرا دهم .
پر حرفی ام را ببخش و بودنم را یک بار دیگر باور کن !!!
بگذار حرفی به میان نیاورم مریمم . . . لام تا کام نگویم از این هیچستانی که چون پیچک بر روحم سایه افکنده . . . . . . بگذار نگویمت !!
سلام
سخترین چیز در زندگی انتظار هست
امیدوارم که از این انتظارت نتیجه ای شیرین عایدت شود
همیشه خندان باشی
شاید انتظار ثانیه ای که با گفتن هزار و یک گم می شود . . . نابود می شود !!
سلام . خوبی ... یادداشت قبلیتو خونده بودم .
مرسی که به وبم اومدی .
نظرت رو تو فتو بلاگ هم خوندم .
باز هم از محبتت ممنونم .
موفق و پیروز باشی . بای
سلام
خوب کاری کردی ! :D
سلام.
من هم تا مدتها همینجوری بودم.ولی بعدا لو دادم.
چیزی برای لو دادن وجود نداره عزیز !
...
من نمیدونم الان چی باید بگم...
خوب . . . همینی که گفتیه کافیه !
فکر کنم منظورتو دقیقاْ فهمیدم !!
شاید تنها تفاوتی که در انتظار من با شما وجود داره اینه که من می دانم چه می خواهم!
خوشم میاد می فهمی !
سلام ...
من اگر به زیر ماشین رفتم و مردم بگویید مستانه مرد!
او خسته دلی بود در این خلوت خاموش!
او زاده غم بود و ز غمهای جهان گشته فراموش!!! (به به :پی!)
خلاصه مراسم یادبودمو آبرومند برگذار کنید! وگرنه دوربرگردون پل صراط جلو همتون رو می گیرم ...
.......
هفتمین ساعت از هفتمین روز هفتمین ماه سال هفت هم جالب بوده ... شکار لحظه می کنی؟!
سلام.
دور از جون آقا سعید !
یعنی می گی برات مراسم بگیریم !! آخه دو پاره استخون که . . .
......
کجاشو دیدی ؟!
سلام خارجی...
علیک داخلی . . .
!
بلــــــــــه !! کاملاْ متوجه ام که چی می خوای بگی !!!!
فقط یک دقیقه مونده !
.
بدرود!!!
تمام شد !
.
نرفتم که بمیرم !!!
هستم!
دالی !!
منظورت چیه؟
اگه گفتی ؟!