خوابیده ام نی نی ! موهای جو گندمی که مادر دوستشان ندارد را به روی بالش پریشان کرده ام. دستانم را به پیشانی و هیچ سعی ای برای زیبا نشان دادن اندامم ندارم. لحظه ها می گذرند و فکرهایم زیادتر می شود. نی نی ! چشمهایم می سوزند . . . آشغال گرفته اند - می توانی در چشمم فوت کنی ؟ . . . شاید هیچ کس حوصله شنیدن تنهایی آدمها را نداشته باشد! از جاده شبیه بودن به انسانها دور شده ام . گمان کنم که وقتش رسیده باشد. کاش می شد با چشمانی باز بمیرم ! پشت چراغ قرمز ! گونه هایم از هرم گرما تبدار جلوه می کنند. نی نی تب دارم ؟؟ نه - گمان نمی کنم. عطر همیشه می آید . . . چه ساعتی است ؟ رستگاریم را در همین زمان ثبت کن نی نی ! می خواهـــــم مست باشم در ژرفای حادثه ! یاد تیلـــه های سه پر بچگی افتادم . . . می دانی ! مهم نیست که تیله هایم بی وارث می مانند اما آن تیلهء شفافی را که عزیزخانم به من داده بود را در کوچه بینداز ! هی بچه بیداری ! چه زود خوابیدی ! هنوز داستانم تمام نشده !
از بیرون آرام می نماید . . . از درون سخت ! هیچ از کار خود سر در نمی آورم ! این نی نی دیگر از کجا آمد نمی دانم. به مسیح فکر می کنم ! مصلوب تر ! نشد . . . نشد که امروز را شاد باشم. و ترس دارم از تکرار بی رویه این قصه !
نی نی !! اینجایی ؟؟ چقدر برایت حرف دارم . فصلی دیگر شروع شده . دیگر ساکت ساکت مانده ام . بهت دارم نی نی ! نه شیطنتی دارم نه ذوقی و نه هیچ . . .
موسم
د ل ت ن گ ی
است !