leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

شهر قصه و امیلی !!

 

یکی بود یکی نبود

اون زمونهای قدیم

زیر گنبد کبود شهرباصفایی بود

مردمانش همه خوب همه پاک مهربون . . .

راستی داشت یادم میرفت

اسم این شهر قشنگ شهر قصه بود !!

 

بعد ازظهر شده و چشمانم را خمار خواب می بینم. طرح زوج و فرد ! افسر وظیفه مزخرفی که یک روز در میان به بهانه جریمه کردن سر این خیابان ایست می دهد حالم را به هم میزند. بی خیال ترمز می شوم ! هنوز فکرش را نکرده ام که دستم روی زنگ خانه است ! به خود که می آیم می بینم خواب بی موقع غروب تمام شده . . . نه از مستی و خماری خبری هست و نه از هیچ چیز دیگر ! منم و اینجا ! و کتاب امیلی که دوستش دارم !

 

روباه ملا شده بود بچه ها رو درس می داد . . .

دِ بِدو هَمشیره . . .

الف زِبَر اَندُ دو زیر اِندُ دو پیش اُن

بِ زِبَر بَندُ دو زیر بِندُ دو پیش بُن

خاله سوسکه گوش کند !

                           دو زیر بِنُ!!

                                        - بِنُ !!

 

نمی دانم چرا کاست شهر قصه را گوش می کنم ! یا این کاست چه ربطی به من و افکارم و به این شعر امیلی دیکسون دارد! چشمهایم را بسته ام .... نه اینکه خمار خواب باشند ! ..... که فکر می کنم به تو و صحبتهامان و به چشمانم که بسته اند!

 

BEFORE I got my eye put out

I liked as well to see

As other creatures that have eye

And know no other way

  

But were it told to me, to-day

That I might have the sky

For mine, I tell you that my heart

Would split, for size of me

  

The meadows mine, the mountains mine

All forests, stintless stars

As much of noon as I could take

Between my finite eyes

  

The motions of the dipping birds

The lightning’s jointed road

For mine to look at when I liked

The news would strike me dead

  

So, safer, guess, with just my soul

Upon the window-pane

Where other creatures put their eyes

Incautious of the sun

                                                 Emily Dickinson                                                                                     

 

نظرات 14 + ارسال نظر
چشم تو چشم دوشنبه 20 شهریور 1385 ساعت 11:12 ب.ظ

من باب اول بودن !

من پنجره اول بودنت!

مهرانی... دوشنبه 20 شهریور 1385 ساعت 11:39 ب.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

من باب دوم بودن....
واسه من شاخ و شونه میکشی ؟... پیغوم پسغوم میفرستی ؟؟.... هر کی نیاد...

ای بابا !
پایه بودنو حال کردی !

سعید سه‌شنبه 21 شهریور 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://mastaneh.blogsky.com

من باب سوم بودن!

والله ما که چیزی سر در نیووردیم! میشه یکم بیشتر توضیح بدین؟!
در ضمن خاله سوسکه از وقتی عاشق آقا موشه شده دیگه درس گوش نمی ده! =))
راستی انگلیسی از مد افتاده ها! فرانسوی اسپانیولی چیزی بنویس! :دی ؛)

شادباشی ...

خوب شد حامد یه چی گفت که یه چی بگینا !!
نه ... نمی شه .
اشتباه گفتی .... مازوخیسمت شدید شده ! قرصارو با دوز مناسب مصرف کن عزیز ! آقا موشه عاشق خاله سوسکه شده . :D
ای بابا .... کلاس ملاسو بی خیال !

شادلی می خورم ....

چشم تو چشم سه‌شنبه 21 شهریور 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

من بابام چهارم بودن !!

مست و خمار میشینی پشت فرمون فکر می کنی من خرم ؟!!!!‌D:

میگم خاله سوسکه ...
به زبان مادریه من حرف می زنی که چی ؟!
می خوای بگی زبانت خوبه ؟
می خوای غلطهات رو بگیرم ؟!

hasta pronto ......

D:

قضیه روحو یادته که .....
ساده ای ها !!

ای بابا . . .
بقیع اش را نمی گویم .... :D

مریم سه‌شنبه 21 شهریور 1385 ساعت 04:16 ب.ظ http://darya777.persianblog

سلام

راسنش سما یه دور تند خوندم ... انگار خیلی مخم تعطیله !
یه جورایی همه چی بهم ربط داشت !
نمیدونم متصل خوندم اینجوری فهمیدم یا ...
فقط یه چیزی !
بازم به سبک قدیما نوشتی !

اون منم که تعطیلم عزیز نه تو ....
سبک قدیما !

تنهاترین تنها (سمانه) سه‌شنبه 21 شهریور 1385 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.tanhatarin-tanha.blogfa.com/

سلام دوست من
ممنون که به من سر زدی
معنی اسم منم یکیش میشه اسمان
چه تفاهمی
آپ کردی خبرم کن
موفق باشی وخوش.........

منم همینطور !

شیطونک چهارشنبه 22 شهریور 1385 ساعت 05:25 ق.ظ http://afshinesheiton.blogsky.com

خاله سوسکه اینا که همش تو قصه ها هست و خودت هم می دونی که قصه ها همه از تخیلات انسانها منشا می گیرند

ولی تلاش کن تا این شهر قشنگ رو که من اسمش رو مدینه فاضله میذارم تو واقعیت در زندگیت ایجاد کنی مطمئن هستم که نو توانائی این کار رو داری

موفق باشی

هر چی استاد وجود داره تو استاد کردی !

محمد پنج‌شنبه 23 شهریور 1385 ساعت 08:35 ق.ظ http://www.mami23.persianblog.com

سلام.
حالت خوبه سما جان؟
فکر نمی‌کنی بی‌خیال پلیس شدن موقع خلافی گرفتن حالت رو جا بیاره؟
خوش باشی.

یعنی فکر نون باشم که خربزه آبه !! ( چه ربطی داشت خودمم نمی دونم :دی )

نامرد پنج‌شنبه 23 شهریور 1385 ساعت 12:47 ب.ظ http://mardakname.blogfa.com/

....

.......

ZeYnAb پنج‌شنبه 23 شهریور 1385 ساعت 04:37 ب.ظ http://zeynabweb.persianblog.com

سلاااام.
شعر قشنگیه، اما ربطش به شهر قصه رو من که نفهمیدم...

خودمم نمی دونم !

یه پرنسس رها جمعه 24 شهریور 1385 ساعت 03:20 ب.ظ http://ahmaghane.blogfa.com

وای که من هم حالم از این طرح زوج و فرد به هم می خوره!‌با تمام وجود باهات هم دردی میکنم!

تو که خیلی گلی .... همدرد !

حامد جمعه 24 شهریور 1385 ساعت 05:09 ب.ظ http://kashkool2.persianblog.com

سلام
اشکال نداره مرد و مردونه بگم که نخوندمش ؟
راستش از این مطلب خوشم نیومد و نخوندمش

چه جوری نخونده خوشت نیومد ؟؟
ای جلب مخفی ......

پرنده تنها شنبه 25 شهریور 1385 ساعت 02:25 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

منم بچه بودم میشنیدم شهر قصه رو ...
خواهرم نوارشو داشت ، میذاشت واسه خودش ...
مام تو عالم بچگی گوش میدایم ...
فقط واسم یه قصه بود ...
هر چند الان هم اگه بخوام گوش بدم بازم برام یه قصه است !!!

قصه ....
خوابت نبرده که ؟؟؟ BAZZ

چشم تو چشم یکشنبه 26 شهریور 1385 ساعت 08:15 ب.ظ

تو دیکته چند می شدی ؟!
- ببخشیدا .... نظر قبلیع برای من بود ! -

بابا من که سوات ندارم .... می شه به جا امضا انگشت بزنم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد