leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

آب و آتش

 

گاه افسوس لحظه های خوش چون نیشخندی بر گوشه لبانم می نشیند و بعد . . . فارغ از همه چیز می شوم ـ گویی که لحظه های خواب بوده اند !

اما باور بودن . . .

ته مانده نامفهومی از توهمات که همیشه با من است ـ همچون احساس گنگ و خنکی که در زیر آبشــــار کوچک بر سرم می بارید ... قطــره قطــره ... و اشتیاق مرا به  سیراب شدن دو چندان می کرد. گودال کوچکی بین سنگهای غریبی که سالها دست نوازش آب فارغشان کرده و حسرت دیدار خورشید را از یاد برده اند ! دستهایم  کوچک اند ... اما پر از آب ! سیرابم نمی کند این جرعه ـ اما بدون شک خواهش عطش است که شکسته است. قطره ها می بارند ـ سنگ ها می لغزند ... پاهایم هم ! امیدِ پایداری است که در من عمیق تر ریشه می دواند. کوه استوار و صدای آب جاری و آبشاران خنک !

این منم ! با تمام وجود ... پشت رویای خنک بلورین ریزش آبشار !

سکـــوت را که می بلعم سرشار از حس فریاد می شوم ... سرشار از ســـــرودن ! چقدر دوست دارم این نسیم خنک عطرآلود کنار آبشار را. چشمانم را می بندم. ملاحت نوازش تُرد قطــــره های ریز و دوست داشتنی را به روی صــــورتم احساس می کنم و دوست داشتنی تر ـ همان رویای دیرین ـ زغال های سرخ !

                           آب و آتش !

                                          چونان جاری بودن اشک و گرمای دلنشین لبخند !

                                                                                                     اشک و لبخند !

 

خُنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش

و نماند هیچَش اِلا هوس قمار دیگر !

 

نظرات 24 + ارسال نظر
پرنده تنها سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 01:20 ق.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

می بینم که بعضیا تو خواب آپ میکنن ...

حسودیت می شه خوابالو . . .

پرنده تنها سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 01:21 ق.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

منم یه جورایی مث تو ...
واسه همین منم آپ کردم ...

تو کارت درسته !!

پرنده تنها سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 01:31 ق.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

آخ آخ آخ ...
جمله اول رو چقدر خوب اومدی ...
گاه افسوس لحظه های خوش چون نیشخندی بر گوشه لبانم میشیند و بعد ... فارغ از همه چیز می شوم - گویی که لحظه های خواب بوده اند .
همچنین بقیه اش ...
ته مانده نامفهومی از توهمات که همیشه با من است .
...
سکوت را که میبلعم سرشار از حس فریاد میشوم ...
انگار یه تجربه مشترک ، یه حس مشترک ایجاد کرده ...
هر کی به یه نوعی بروزش داده ...
من که مدتیه دیگه حوصله بروز کلی ندارم ...
مث کم حرف زدنم ...

خدا رحم کرده ها . . . اگه حوصله بروز کلی داشتی حتما آپ کردنات به فاصله زمانی یک ساعت به یک ساعت می شد !! : دی

پرنده تنها سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 01:33 ق.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

آه که چقدر امشب خرابم شایدم خوبم ...

تو خوبی .... حداقل امشب !

محسن سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 06:12 ق.ظ

بابا اینجا چه خبره... تو دلها رو میگم
سعی می کنم اس.ام.اس های eyewitness رو اینجا جرعه جرعه آآآآآآآآآآآپ کنم

جرعه جرعه ؟؟ همونجوری که قطره های سرگردون رو تو هوا می زدی !؟

محسن سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 06:39 ق.ظ

سنگهای زیر قطرات آبشار،سنگ ریزه های کف رودخانه همه در جریان آب با گذر عمر شبیه هم میشوند صاف و صیقلی...
ما چقدر شبیه یکدیگریم یا لااقل در جریان شبیه شدن هستیم....
ما چقدر شبیه سنگ ریزه های کف رود خانه ایم ...
صاف و صیقلی
دوست دارم حداقل به سهم خودم این یه کارو خوب انجام بدم یعنی شبیه خوبیهای سنگهای صاف کف رودخانه بشم
اما باور بودن...سه کلمه و این همه ماجرا
ولی ولش کن دیگه حالشو ندرم ماجرای اونو تعریف کنم :)

در جریان شبیه شدن . . .
در کنار خوبیهای آب سنگهای کف رودخانه که کم آورده اند ! آبی که خزیده و لب نجنبانده و از هر جا که توانسته شره کرده . . . این صافی های سنگ ها دلیل واضحی بر عبور فروتنی آب است که سالها گذشته تا رنج هموار کردن بستر عبورش تمام شود . . . هموار کردن سنگ ها !

مریم سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://darya777.persianblog.com

سلام عزیز خودم !
سالیان سال بر کذار این وسیع
بی خیال ز رنج چشم ماه
گوشه ای ملول...مثل بغض کوه
من رمیده از خیال خویش ....
ای همیشه خوب !
سالیان سال
چشم آهدار این زمان دیر
آن وسیع دور
هاله های آن غروب دیر
آن هبوط دور
این منم به زندگی همیشه خواب ...همیشه خوب !
...گاهی چه زود دیر میشود. تا نگاه میکنیو قت رفتن است !
آی خانوم ... حواست باشه این آخری رو واسه چی نوشتما .
نذار اون بغض دوباره بیاد ....اصلا
با من نگو از بی قراریهای مهتاب
این پاره ابر تیره
گمانم همیشگی است .
....دنیا دنیا دوستت دارم ...

سلام عزیز
موسم دل کندن است . . . اگر بال پریدن رمقی داشته باشد...
برای پابند شدنم دیر شده . . .
دلم برایت تنگ شده مریم !

سعید سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 01:29 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

این گردش دسته جمعی چه تاثیر گذار بوده! همه رو به عالم خلصه و نشئگی برده!
قشنگ بود، بازی جالبی با کلمات بود ... لحظه ها هم دونه دونه پشت سر هم در گذرند و جز خاطره و یاد گذشته چیزی باقی نمی مونه ...
هممون یه جورایی قمار بازیم ...

سلام ...
کار گرده نخوده ! تو جدی نگیر .
قمار بازی ؟؟ تو ؟؟ بعــــــــــــــید می دونم !!

چشم تو چشم سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 04:58 ب.ظ

منم بازی ؟
ته مانده ی ....
میگم من اشتباه کردم در مورد دیکتت ایراد گرفتم .. ظاهرا ادبیاتت خوب بوده !D:
خداییش من هنگ کردم ... میشه ترجمشو به زیر دیپلم هم بگی ؟

ای بابا !
ته مانده ی ..... اگه گفتی !!

تو پروسسور مرکزیت اساسی ایراد داره ! ترجمه رو بی خیال ! همین حد هم که گرفتی برات کافیه !! :دی

مهرانی... سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

در گذرگاه زمان ....خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشق ها می میرند....رنگها رنگ دگر می گیرند.
و فقط خاطره هاست .... که شیرین و چه تلخ...
دست ناخورده به جا می ماند.

خیلی قشنگه !

ستاره سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 10:35 ب.ظ http://shabemahtabi.blogsky.com

احساست رو خیلی قشنگ بیان کردی ....
واقعاٌ آلی بود ....
لحظه های شیرینی که خیلی زود تمام می شوند و فقط خاطره هاشون می مانند ..

ممنون

این آلی که می گی منظورت مواد آلیه یا آلیه ؟!؟

خواهش می کنم

انجلیا فاستر جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 06:11 ق.ظ http://mahalehaykodaki.persianblog.com

خوبه ولی کمی زیادی رماتیک شده.

به منم سر بزن

تا بعد

خوب . . .

[ بدون نام ] جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 05:01 ب.ظ http://doxy.blogsky.com

صلام!

ممنون که سرزدین
از دختر ها بعید به نظر میرسه ماشین باز حرفا ای باش...
(lol) شوخی کردم...

بابای

منم سلام !
ماشین باز حرفه ای ..... نه بابا توهم زدم ! تو چرا جدی می گیری ؟!

اسلوموشن جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 05:29 ب.ظ http://www.slow-motion.persianblog.com/

من که دنبال چیزی نمی گشتم
به جای اینکه برم بیرون و خیابونارو بگردم خونه موندم خونه رو گشتم : دی

خیلی کار خوبی کردی !

یاسمین جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 05:52 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنون به وبلاگم اومدی و ممنون از کامنتت
وبلاگ زیبایی داری
خوشحال میشم بازم اگه تونستی سری بزنی
شاد باشی
.
.
.
ای کاش آنقدر فقیر نبودیم تا برای پایمال شدن چیزی بجز

قلبهایمان را تقدیم سرنوشت میکردیم....

سلام
...... ؟!؟

امین جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 06:48 ب.ظ http://lonely.myblog.ir

صلام!

ممنون که سرزدین به وبلاگم....

بعید به نظر میرسه که دیگه تو اون وبلاگ لعنتیم بنویسم...!!


بابای

سلام !!
.......؟!

بامشاد جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 08:35 ب.ظ http://bamshadjan.persianblog.com

سلام....مرسی که سر زدی...زیبا مینویسی....ان شاالله که شمال خوش گذشته اشه:دی.....بازم بهم سر بزن....قربانت/بامشاد

سلام
حیف که فامیل فامیل مریم اینایی !! مرسی که سر زدی !!! ( الان دارم اداتو در میارم - ببخشید البته ها ) / سما :دی

مهرانی... جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

سلام... مرسی که به وبلاگم سر زدی. بهت لینک دادم... خوشحال میشم بازم به من سر بزنی.D:

سلام
ای بابا ...
فامیل داخلی ..... تو دیگه چرا !؟ راستی منظورت اینه که تبادل لینک کنم ! عمراْ !!! :دی

محسن شنبه 1 مهر 1385 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.marabebooss.blogfa.com

اون پسر خیلی تنها بود

بیخود کرده بود اون پسر که تنها بود !!

انجل شنبه 1 مهر 1385 ساعت 02:45 ب.ظ http://mynewheaven.blogfa.com

سلام
خوبین؟
چقدر قشنگ نوشتین
خودمو جای نویسنده دیدم یه ان !
ممنون که منو قابل دونستین

سلام
ممنون
بازم ممنون آنجل جان
چه کار خوبی کردی !
ای بابا ! بی خیال !

ساقی شنبه 1 مهر 1385 ساعت 05:55 ب.ظ http://Saghi-M.tk

من ٬
.
باران ..
.
پاییــــــز و ..
.
یگانه معجزه اش !
.
باقی همه بهانه ست ..
.
همین ما را بس !
.
.
پاییز مبارک ..!
.
.
بدرود .. .

همه بهانه است ساقی ! تو که بهتر از من می دانی !
صدایت می زنند ...
بدرود . . . .

ZeYnAb دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 12:50 ب.ظ http://zeynabweb.persianblog.com

سما جوونم سلاااام.
خط اولش محشره (گاه افسوس لحظه های خوش چون نیشخندی بر گوشه لبانم می نشیند و بعد . . .) فکر کنم حرف دل خیلی ها رو زدی و چه قشنگ و با احساس همه چیز رو بیان کردی( معلومه که دوست جون خودمی :دی)

به .... زینب جون خودم ! سلام !
یعنی بقیه اش ..... ؟؟ :دی
تو گل منی عزیزم !

مریم دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://darya777.persianblog.com

تبدار است امشب چشمانم
و بغضی است که فرو میخورم
لبی که به دندان میگزم
راستی چرا دوستم داری؟
کاش هرگز نمی پرسیدم!
و هزاران دشنه که بر نیمه جانم نشسته.
راستی چرا دوستم داری؟
کاش نمی پرسیدم.....
نگاهم را برای همیشه از زندگی گرفتم .... لبخندم را برای همیشه پنهان کردم و سادگی ام را ....
اه سادگی ام که تو مرا اینچنین پنداشتی و باز هزاران زخم کهنه که سر باز میکند
سما آیا تو هم مرا مثل او دوست داری؟
نمیدانی که زهر چقدر شیرین تر از این حرف است !
دیگر چیزی نمیگویم .... سکوتم را ببخش !
آمده بودم تا به رسم دوستی به رسم محبت دیرینه ٬ گفته باشم اندوهی سخت را ... بیش از این یارای گفتنم نیست ...
فقط برایم دعا کن !
دیگر حرفش را هم نزن .... همین جا با نقطه ای که در پایان میگذارم همه چیز را فراموش کن و هرگز مرا مثل او که نمیدانم کیست ٬ دوست نداشته باش .

برایم قصه ای کهنه می خوانی و من تمام حواسم را جمع عبور از این دالان تاریک کرده ام ! چه خودخواهم و چه احمق ! سرگردانی و کابوس و گناه و ... حماقت ! این منم ! اما تو ... گاهی شب آنقدر مست تو می شود که یادش می رود رنگی به ستاره هایش بپاشد ! آنوقت من تو را مثل که دوست داشته باشم مریم ! نگو که یارای گفتنت نیست .... تو - چشمهایت - لبخندت - بغضت .... همه و همه نه اینکه شکوه کنند - نه ! اما صلابتی از فریادند پس نگو که یارای گفتنت نیست اما من .... دستهایم را که نگاه می کنم می بینم آنقدر کوچکند که توان حرف زدن برای تو را ندارند! دعا که جای خود دارد !
دیگر حرفی نمی زنم .... لام تا کام ! مثل همیشه که باید از این همه حرفی به میان نیاورم و همه را پنهان کنم !
دوستت دارم .... مثل خودت ! با تمام حماقت ها و سرکشی ها و خودخواهی های خودم دوستت دارم مثل م ر ی م !

یه پرنسس رها دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 09:14 ب.ظ http://ahmaghane.blogfa.com

من هم از اینکه سکوتت رو می بلعی خوشم میاد و دلم میخواست با سکوت هم برات کامنت میذاشتم ... ولی اونجوری دیگه متوجه نمیشدی مطلبت رو خوندم .... یه پست با عنوان سکوت آپ میکنم .... بخونش

سلام پرنسس رها ...
خوشم میاد می فهمی ! حتماْ‌ می خونمش .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد