leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

آه . . .


درد دارم ...
به خدا رسیده ام انگار !

امشب امشب دل من ... بیتاب و بیقراره !

سقف اتاق پایین می آید ... آنقدر پایین که سنگینی تمام آسمان را روی سینه ام احساس می کنم ! فهمیده درد دارم ... فهمیده نمی توانم اوج بگیرم . خدا هم اینجاست انگاری ! اصلاً همیشه خالق های لمس شدنی را می پرستم ! بیشتر دلم می خوادت ...

امشب میام به دیدار ... پیشوازت تا فرودگاه

چه کم طاقتم من !
درد دارم ...

د . ر . د . د . ا . ر . م . . .

نظرات 10 + ارسال نظر
هفت خط چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 10:01 ب.ظ http://afshinesheiton.blogsky.com

اوا مادر اگه
درد داری خب برو دکتر
تو که یه کار درستش رو سراغ داری

بسترنشینی ِ ما مکافات‌ِ دل‌دادگی است ... ناخوش احوالی‌مان غم بادِ دلتنگی... لَنگِ مرهمیم بر زخم عاشقی؛ نه شفا، چشم انتظار پاقدمت ... دیده به درگاهِ در سفید شد. چاره‌ی مبتلا طبیب می داند؛
درد از مرض که نیست . مردی کن و بیا.
(پورج)

مریم پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 07:58 ب.ظ

تو این همه غریبه
یه آشنا توبودی
تو خلوت دل من
تنها صدا تو بودی
رفتی نرفته یادت
قشنگه خاطراتت

میخوامت رفیقم....
تهران و همه ی خاطراتش با همه ی .......
میخوادت !


د ر د ه ا ی ت ر ا ب ه ج ا ن م ی خ ر م ... رفیقم !

محسن یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام
تو فکرم اگه چند وقت پیش اینو نشنیده بودم, الان چی می نوشتم

دردهای من
گر چه مثل درد های مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است

http://blog.maryammomeni.com/2007/10/post_451.html
http://abdolaliborhan.blogfa.com/post-21.aspx

سلام یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

راستی
به قول حافظ
درد رو فقط اونجوری نبینا؛ اینجوری هم ببین D:
و
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
شاااا.........د

[ بدون نام ] یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 02:03 ب.ظ

الزایمرو گرفتما
جدیدانا به جای اینکه اسممو بنویسم
می نویسم سلام
خدا رو چه دیدی شاید اسمو عوض کردمو گذاشتم
سلام
به جای شاهد
بگیم سلام
بدم نیست
:)))))))))))

مریم یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 06:05 ب.ظ

تازگی ها
تا میخورم به در و دیوار
میشکنم

تازگی ها
مدام میخورم به در و دیوار

تازگی ها دیگر تَرَک هایم از زیاد هم گذشته است

رئیس پرسید : میخواهی گریه کنی ؟
حتی نتوانستم بگویم :آری

تازگی ها
دیوارها دنیالم میگردند که خودشان را به من بزنند
جاخالی ممنوع !
من شبیه ِ ماه ِ تنهایی شدم که فقط درونم را روشن کردم !

سمی جان !... دیوارها زیاد شدند !

مریم یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 07:30 ب.ظ

سمی یه سر بیا وبلاگم
خودت میفهمی چه خبره !

مهرانی... سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com

زندگی در گروی خاطره هاست....
خاطره در گروی فاصله هاست...
فاصله تلخ ترین خاطره هاست...
زندگی شوق تماشای همین خاطره هاست...

لیلی سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.barbadrafte.persianblog.ir

خدای لمس شدنی هم به زوال نابودی می رسه عزیزم.

محمد رضا سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 05:37 ب.ظ http://skyboy612.persianblog.ir

نظر دهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد