leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

من یا نقاب ...


بگذار خودم باشم امشبی را ... بگذار Cheers darlin' گوش بدهم با صدای بلند ... بگذار کمی اندوهگین باشم و کمی هم به خط های ممتد و عمیق خنده در کنار لبانم استراحت دهم ... بگذار غمگین باشم . دست و دلم هم به کاری نرفت که نرفت . اصلاْ اسایمنت ها را بی خیال ... یون هی هم که روی تخت دراز کشیده بی خیال ... همه را بی خیال ... بوی خاک و نم بارون را بی خیال ... جواب هایی که بدهکارم بی خیال ... خودم را هم بی خیال! درد گوشم را هم بی خیال ... بوی وطن را - همه را ... بگذار اگر خواست قطره ای هم بچکد ... خوب بچکد از گوشه چشمانم . بی هیچ عذری و بی هیچ شرمی ... بی خیال ! ... Cheers darlin' ... چه دلم آن بلندی های تنهایی هایم را می خواهد با ترس رخنه کرده در رگ هایم ... چه خلاْ گرفته اطرافم را الان ... چه خودم هستم ... نقاب خنده بر زمین ... چشمها بذر غم می پاشند بی نقاب ... چه گریه ام می گیرد بر نقاب ...

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرانی... سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

به سلامتی...

مریم سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 06:26 ب.ظ

وقت ِ درو کردن نیست
سایه ها خمیده تر از پیش اند
کمی خورشید باش
کمی گرم تر ....
قطره ای هم چکید !... آری .. بی خیال !...
....
یکی بهم گفت : بعضی وقتا ٬ آدم به جایی میرسه که باید همه چی رو بذاره و بره دنبال دلش !... آخه رسیدن به چه درد میخوره وقتی دل ِ خوش نیس !.... گفت : مگه چقدر میخوای زندگی کنی که اون رو به جدایی بگدرونی .... آخرشم گفت : از جدایی متنفرم !
.....
از این دور ... حتی اگه الکی هم بخندی ٬ میتونی جماعتی رو دلخوش کنی ٬اما از همین دور تنها یه آه ِ کوچولوت میتونه درد بزرگی بشه تو دل و بغضی تو گلو و اشکی روی گونه و افسوسی روی لب و سجاده ای توی دل شب و انتظار و انتظار و انتظار .....

....
تنها همراه ِ روزهای تلخ و شیرینم ٬ دوستت دارم !

دوران بی خیالی ام تمام شد ...
...
این یکی خواهر من نبوده ؟! از جدایی متنفرم ... حتی وقتی اینو اس ام اس می کنه می تونم به جرات تا سه روز گریه کنم ... از جدایی متنفرم!
...
می دونم اونشب که خونه ما بودی و مامان زنگ زد بهم نخندیدم ... می دونم آه کوچیک من بوده که مثل یه درد بزرگ اومده تو دل مامان آفاق من و مامانی بغض کرده و اشک اومده رو گونه هاش و افسوس و سجاده و . . . ا ن ت ظ ا ر ...
می تونم به راحتی این کامنتتو با گوشت و استخونم لمس کنم ... می تونم مامان قویمو با بغض ببینم و خواهرمو وقتی می گه از جدایی متنفره ... دوران بی خیالیم تمام شده ... خیلی وقته در راه مانده ام ... دوستت دارم مریم ... خواهرم می گفت مریم بوی تو رو آورده بود ... بوی تو می اومد تو خونه وقتی مریم خونمون بود ... گفتم من که نمردم اینجوری می گین !!! ... اما بعد فهمیدم این دوری چه سنگینه ... انگار مردم ... آه می کشم ...
دوستت دارم مریم .

پرنده تنها سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 07:13 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

سلام سما
خوبی ؟
این نظر رو از مسجد سلیمان برات میذارم ...
امیدوارم که همه چیز هوب و بر وفق مرادت باشه ...
دلم برات تنگ شده ...
یه خبری از خودت بده ...
قربانت بای .

مریم شنبه 3 آذر 1386 ساعت 07:59 ب.ظ

روزهای ِ انتظار
بگذرید
بگذرید
دلم دیگر تاب ندارد
بشمار رفیقم
معکوس
چیزی نمانده دیگر
بشمار عزیزم
میشود
می آیی ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببین منو
نگا
نیشم صاف نمیشه
همه میگن چه خبره ؟ چند وقته شنگولی ؟
هیچی نمیگم ... تو دلم دارم قهقه میزنم ....
سما هستمت !
بیین منو
نگا
جون مریم نگا
دست خودم نیست ... این لبخند نیست ... یه ذوق بی نهایت ِ
رفیقم ... به امید دیدار !... دیدار .. د ی د ا ر
بوس بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد