فاصله قرار نیست طولانی باشد، به درازای سالهای جوانی که هر بار برگردد به مرداد هزار و سیصد و سی و دو. فاصله تنگتر از این حرفهاست، شاید یک لحظه. یک لحظه میان بودن و نبودن، میان خواستن و نخواستن، میان دوست داشتن و نداشتن ...
هر از گاهی هم کمی بلندتر از این. آنقدر که صدایت از این سر سیم سینهخیز خودش را برساند آن طرف و جوابت برگردد و صدای اشک پای گوشی آتش بزندت تا فاصله میان بودن و نبودنت را جانکندن چند ذره سرگردان بین دو سر سیم تعیین کند.
(هزارتو ـ میرزا )
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم. برای اینکه هرکس آنچنان میمیرد که زندگی می کند. خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم اموخت . دکتر علی شریعتی - به مناسب سالروز میلادش
سلام باحال
سلام پرنده تنها ...
چطوری تو ؟؟
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام
مستم
....
فقط ب ی ا
دیگه هیچی ... سمانه !... قفل کردم !... کلیدم باش ... دیگه نای نفس زدن نیست ... بیا ... فقط همین دو سه هفته !... ای خدا !... چی میکشم من هیشکی نمیدونه !... همه ی عمرم موندم توی چشم انتظاری ........ ب ی ا
م ی ا م ...
میام مریم ... میام ...
چی بگم بچه.
حالا چی شده رفتی سال سی و دو؟
من نرفتم که ... ( :-دی )
سلام خارجی...
قضیه بر می گرده به همون اعتقاد به ارواح ...
سلام سما جان
دلمون برات نگ شده
به ما هم سر بزن
سلام ستاره جان ...
دل منم برات تنگ شده .
من همیشه مهمون خونت هستم ... حالا شاید ردپایی تو شبهای مهتابی معلوم نباشه ...