leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

خسته ام


پروانه ی من در دامی افتاده است
که عنکبوت آن سیر است!
نه می تواند پرواز کند
و نه می تواند
بمیرد ...

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 09:15 ب.ظ

باور نکن تنهایی ات را .........



مریم چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 09:15 ب.ظ

دوباره یه گوشه میشینمو واسه دلم میخونم
هنوز تو حسرت ِ یه همزبونم

دوباره نمی خوام چشای خیسم ُ کسی ببینه
یه عمره حال و روز ِ من همینه

کسی به پای گریه هام نمیشینه

بازم دوباره دلم گرفته
دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده!؟
دلیل یک عمر ماتمم چی بوده !؟


[ بدون نام ] چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 11:03 ب.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.
هر چقدر که این شعر٬ این نوشته زیباست ...
اما عمق و درک اون وحشتناک !

اتفاقا میشه مُرد ٬ اما یه مرگ قسطی ! یه مرگ تدریجی که الان دارم تجربه اش می کنم ....

محمد چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 11:12 ب.ظ http://www.mami23.persianblog.ir

حوب این که بشینه تا عنکبوت گرسنش بشه یا یکی بیاد کمکش هم دردی رو دوا نمی‌کنه....باید تقلا کنه...کم کمش اینه که ممکنه نجات پیدا کنه یا یکی در حال تلاش ببیندش و کمکش کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد