leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

من می‌گم اینجارو باختی ...


بهانهء نوشتن امشب را بگذار پای آن ابر سفید و خاکستری که دارد از بالای برجها عبور می‌کند. بگذار پای صداقت سرمه‌ای رنگ امشب. این چند روزه دستم به قلم نمی‌رفت... امان می‌خواست! من هم خواستم قدرنشناس‌اش نباشم. اصلاً می‌دانی، گاهی دل آدم هوایی می‌شود... آنوقت نه اینکه فقط دست به قلم نرود... نه! چشم هم به دیدن نمی‌رود، پا هم به رفتن نمی‌رود، زبان بی‌مجال می‌شود برای گفتن، گوش هم که روزِ خوبِ خدا خوب نمی‌شنود... حالا این بی‌بیِ دل که اینجا نشسته حکم می‌دهد، دست آخر هم که معلوم است. من مات می‌شوم! گفته بودم که، اصلاً از روزی که ورق‌ها را دست گرفتی من مات شدم...

داشتم به خانم ب. امروز می‌گفتم وقتی داشتم می‌آمدم اینجا، مامان هیچی نگفت اما آخر سر یک چیزی در حد یک جمله گفت و تمام ... مامان گفت آدم هرکاری که می‌کنه، هرچند کوچک و چه درست و چه غلط، یه خط ازش به جا می‌مونه. شاید بشه خط اشتباه‌ها رو پاک کرد، اما ردشون همیشه به جا می‌مونه. حواست خیلی به این ردی که ازت به جا می‌مونه باشه! خانم ب. گفت مامانت چه حرف خوبی زده! گرچه مامان معتقده نباید به من بگه... چون برای خودش نگاه بابابزرگ کافی بوده. حالا من خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم درست بعد گذشت یکسال و  چهار روز، این جمله مثل پاورقی پایین صفحات این کتابِ یکساله است! داشتم همه چیز رو مرور می‌کردم تا رسیدم به اینجا ... به ردهای به جا مونده ... به اینجا که قمیشی می‌خونه :

من می‌گم حالا بسوزم یا که با غصه بسازم 
تو می‌گی فرقی نداره من که چیزی نمی‌بازم
من می‌گم اینجارو باختی، عمری که رفته نمی‌آد
تو می‌گی قصه همین بود، تو یه برگی توی این باغ!

هاله‌ای محو از ابر سفید هنوز توی آسمان است. کمی بالاتر رفته اما باز هم سوژه خوبی است برای نوشتن، برای چند کلمه گپ زدن، برای یک فنجان قهوه داغ و تلخ. تو می‌دانی رد به جا مانده از ابر از چه حکایت می‌کند ... از باران ؟!؟ نمی‌دانم چرا دلم هوایِ هوایی شدن دارد...

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 01:15 ق.ظ

وایییییییییییییییییییییی خیلی خوشحال شدم که امدی مرسییییییییییییی بازم میام دلم تنگیده واست یکهو

سپهر پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 11:07 ق.ظ http://sepehr7.blogfa.com

بی بی دل و دوست داشتم ..

سپهر پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 11:13 ق.ظ

در ضمن ۷۳۰ و هم هستم باهات

محمد پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.mami23.persianblog.ir

سلام.
حرف مامانت خیلی عمیق بوده ولی بیان قشنگ خودت هم قشنگه.
بیان احساست همیشه یک حالت خاص و البته جالب داشته برام.

[ بدون نام ] جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 08:28 ب.ظ

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد