خانمی که پشت پیشخوان نشسته میگه : اضافه بار دارن آقا ... ۴-۵ کیلوشو کم کنید. آقای داداشی چمدون رو باز میکنه، چیتوز موتوریها رو میزنه کنار، جلد اول دُن آرام، جلد دوم، جلد سوم، جلد چهارم ... بعد وزنش میکنه، ۴ کیلو ... چمدونو میبنده و بارو تحویل میده. بعدش میگه اینارو میبرم. گفتم نه ... میخوامشون! داداشه میگه آدمای مثل تو هستند که روح دُنآرام رو ناآرام می کنن ....!!
پ.ن: من مثل یه وصله ناجور می مونم، هم توی این شهر و هم بین آدماش! خیلی سخته جایی باشی که هیچکی حرفتو نفهمه ... خیلی سخت!
آدم یا یک کاری رو شروع نمیکنه یا انقدر از دوری غمگین نمیشه.
تحمل در این جور وقتها کمک میکنه به آدم که آینده رو خوب بسازه.
و تو تحمل خواهی کرد.
من متوجه شدم که شما یک کتابخوان هستی:دی
آخی، فدای سرت عزیز...
توی دنیای امروز به قول گفتنی باید بی خیالی طی کنی...
...Leosama
مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com
سال 1387 هـ.شـ.
من کجا و تو کجا
اشتباه شد وبم اینه