leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

دُن ناآرامِ من !


خانمی که پشت پیشخوان نشسته می‌گه : اضافه بار دارن آقا ... ۴-۵ کیلوشو کم کنید. آقای داداشی چمدون رو باز می‌کنه، چی‌توز موتوری‌ها رو میزنه کنار، جلد اول دُن آرام، جلد دوم، جلد سوم، جلد چهارم ... بعد وزنش می‌کنه، ۴ کیلو ... چمدونو می‌بنده و بارو تحویل می‌ده. بعدش میگه اینارو می‌برم. گفتم نه ... می‌خوامشون! داداشه می‌گه آدمای مثل تو هستند که روح دُن‌آرام رو ناآرام می کنن ....!!

پ.ن: من مثل یه وصله ناجور می مونم، هم توی این شهر و هم بین آدماش! خیلی سخته جایی باشی که هیچکی حرفتو نفهمه ... خیلی سخت!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 21 فروردین 1387 ساعت 12:28 ق.ظ

آدم یا یک کاری رو شروع نمی‌کنه یا انقدر از دوری غمگین نمی‌شه.
تحمل در این جور وقت‌ها کمک می‌کنه به آدم که آینده رو خوب بسازه.
و تو تحمل خواهی کرد.
من متوجه شدم که شما یک کتاب‌خوان هستی:دی

مرد باران چهارشنبه 21 فروردین 1387 ساعت 07:34 ق.ظ http://rainct.blogsky.com

آخی، فدای سرت عزیز...
توی دنیای امروز به قول گفتنی باید بی خیالی طی کنی...
...Leosama

مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com
سال 1387 هـ.شـ.

من شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 11:36 ب.ظ http://http://chayedarchini.blogfa.com

من کجا و تو کجا

من شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 11:37 ب.ظ http://chayedarchini.blogfa.com

اشتباه شد وبم اینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد