leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

چشمهایم


اینجا نشسته‌ام، پای همین پنجره که چشم‌اندازش گاهی به وسعت جهان می‌شود، و به آسمان نگاه می‌کنم. نه ابری است بهانه نوشتن و نه دخترک چشم بادامی‌ام و نه هیچ چیز دیگر جز این دلِ بی‌قرار. دارم گریه می‌کنم... دور چشمانم را حلقه‌ای سیاه از ریمل گرفته و سفیدی‌ پُر‌اَشکش قرمز شده، اما درد ندارد... نه برای دیدن، نه برای دیده شدن. مهمانی خانم ب. ساعتی می‌شود که تمام شده و من تمام راه برگشت را در ماشین همسر خانم ب. به شبهایی فکر می‌کردم که درست یک‌سالی را پشت سر گذاشته‌اند. شب‌های پُر درد... گریه می‌کنم، نه اینکه دلم گرفته باشد، نه، اما گریه می‌کنم برای چشمانی در همین موقع از سال پیش، که درد داشتند. برای چشمانِ بیمارم. درست همین شبها. خوب یادم هست، آنقدر خوب که دردش را در قلبم احساس می کنم، آنقدر خوب که جرأت نکردم عکس هایم را نگاهی بیندازم... من اشک می‌ریزم رفیق! نه برای اینکه سال پیش تو بودی و دیگر نیستی، نه برای اینکه دلتنگم، نه برای غربت و تنهایی و هزاران درد دیگر ... اشک می ریزم برای چشمهایی که دارمشان! چشمهایی که می توانند اشک بریزند بدون اینکه درد داشته باشند. نه از دلتنگی، که گریه می‌کنم چون می‌توانم گریه کنم! راه درازی در پیش دارم، روزهای خوب و بد خیلی تند می‌چرخند... پس بگذار که امشبی را اشک بریزم، به یاد تمام فرشتگانی که در روزهای سخت بیماریم یاریم کردند، به پاس چشمهایی که وداعشان گفتم و وفادار ماندند...  

بهانه نوشتن امشب را بگذار پای شکرانه چشمهایم... می‌بوسمت خدای مهربانم.

پ.ن: تمام سال‌های عمرم، روزهای همدم بودنتان را فراموش نخواهم کرد فرشته‌های خوب. اشک‌هایم سهم خوبی برای همدردی‌هایتان نیست... سلامتی‌تان همیشگی، شاد باشید.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهم نیست دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 01:49 ب.ظ

من این زندان به جرم مرد بودن می کشم ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد
ولیکن من برای خود خدای دیگری دارم


دیدی وقتی سوار سرسره می شی چقدر راحت و بدون اینکه خودت بخوای میای پایین . تو هم احساساتت رو به همون سادگی و به همون زیبایی و به همون اجبار بیان میکنی
چرا حرفای اینجا به دلم میشینه؟ مگه تو منی؟؟؟؟

علیا سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 02:43 ق.ظ http://bizlang.blogfa.com

جالبه ...من ارتباط برقرار کردم بامتنت بدون اینکه بدونم داستان چیه و مکان و زمان از چه قراره! موفق باشی قابل دونستی سر بزن به خونه من...

محمد چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 12:12 ق.ظ

چی شده؟
اوضاعت خوب نیست ظاهرا

محمد رضا چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 06:33 ب.ظ http://skyboy612.persianblog.ir

اشک همیشه هم بد نیست بی هوا می آید اما بی هوا ولت نمیکند . سیب سرخ را هم نگاهی کن
..دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد