کلاس تمام میشود. استاد هندی قبل از حضور و غیاب یک بادگلوی جانانه در میکند! اوایل حالم بد میشد، تازگیها خندهام می گیرد. خیابان یا تاکسیای جایی باشد شاید یک فحش خوارمادر هم دادم، حالا اما سرم روی میز است و میخندم. همیشه حامد اینجور مواقع با این جمله شروع میکرد: میبینی! اسمش بخاطر بادگلوهاش در صدر اسامیه حمال دات کامه! امتیازه باد گلوهاش از آنتونی هم بیشتره! میتونه ۱ ماه پشت سر هم فقط تتاره بخوره و بادگلو بزنه، اونم متری!! و ما بخندیم و هی مسخره بازی در بیاوریم. این سری اما حامد یک فحش میدهد و یک لبخند تلخ و میگوید خاک بر سر، اُستاده مثلاْ. من میخندم اما خندیدنم عصبی است. بیچاره حامد و سارا. از بعد تصادف حامد به کلی عوض شده. ساکت شده و از خنده های بی دلیلش هیچ اثری نمانده. گفت سما خدا منو از وسط اون جریان کشید بیرون آورد اینجا! و من اشک در چشمانم حلقه میزند. از ته دلم درک میکنم انگاری. تصادف بد چیزی است... مخصوصاً وقتی ماشینت بر اثر ترمز شدیدی که میگیری بچرخد. من خودم یک بار شاهد بودم یک رونیز بر اثر ترمز داشت می چرخید هرچند راننده زبردست و خیلی قالتاقی داشت، البته خدا رحم کرد و ختم به خیر شد. حالا حامد کلی برای مردی که فوت شده ناراحت است. خوشبختانه رای دادگاه با جریمه نقدی موافق بوده و بیمه خسارت جانی به خانواده پرداخت میکند اما خوب ... بالاخره مردی مُرده. لکه سیاه کبودی هنوز بالای چشم چپ حامد است که با حالتی عصبی هر ۵ دقیقه یکبار سخت مالشش میدهد. بینیاش هم هنوز کمی باد دارد. وحید میگفت پسرهای آقاهه بعد تصادف ریختن سرشو زدنش. بیچاره سارا که شاهد همه چیز بوده. اصلاْ انگار موتوری به در سمت شاگرد که سارا نشسته بوده خورده... اما خوب، خدا را شکر از اینی که بود بدتر نشد. کلاس که تمام میشود مستقیم میآیم خانه. دلم هوس هیچ چیزی نکرده حتی حلیمهای دم افطار اقدسیه. همان حلیم فروشیه روبروی مسجد که کلی باید توی صف میایستادیم و من عاشق همینش بودم...
پ.ن : از تمام خوبانی که برای حامد و سارا دعا کردند بینهایت ممنون. من شک ندارم ختم به خیر شدن این قضیه یک معجزه بود. دوستتان دارم زیاد...
سلام اگر دنبال حرفه ای ترین قالب های بلاگ اسکای هستید ما شما را دعوت به حضور در این سایت می کنیم.
www.forpersian.mihanblog.com
سلام سما
تو کجای این دنیای بزرگی؟
کافر همه را به کیش خود خواند
دماغ سوخته