leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

آرزوها


اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،  
و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،  
و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی، 
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، 
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
 
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار، 
برخی نادوست و برخی دوستدار 
که دست‌کم یکی در میانشان  
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد
و چون زندگی بدین گونه است. 
 
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
 
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی،
نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه‌ دارد.
 
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند،
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند،
و با کاربرد درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.
 
امیدوارم اگر جوان هستی،
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی،
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌ نمایی اصرار نورزی،
و
اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی،
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد،
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
 
امیدوارم سگی را نوازش کنی،
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی،
هنگامی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد،
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
 
امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی،
هرچند خُرد بوده باشد،
و با روئیدنش همراه شوی،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
 
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی،
زیرا در عمل به آن نیازمندی،
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
 
و در پایان، اگر مرد باشی،
آرزومندم زن خوبی داشته باشی،
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
 
اگر همه‌ی این‌ها که گفتم
فراهم شد، دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
                                                                             " ویکتور هوگو "  
 
نظرات 2 + ارسال نظر
مش حسین آقا دوشنبه 1 مهر 1387 ساعت 08:52 ق.ظ

مرسی...چه آزوهای قشنگی بود... !!!

رضا جمعه 5 مهر 1387 ساعت 12:37 ق.ظ http://rezashakiba.multiply.com

هووم... آرزوهای پرمغز و پخته ای بودند... فکر کنم اینها را آخرهای عمرش گفته باشه... روحش شاد... اما در رابطه با پست های اخیرت... باید بدونی که این روال طبیعی است و فکر کنم از هر کسی که اطرافت هست بپرسی این دوره را طی کرده است... ولی اگر بدانی که این دوره هم تمام خواهد شد... و برای همیشه نیست... راحت تر می توانی قبولش کنی... یادت نره که هر گوشه دنیا زیبایی هایی دارد و آدم هایی دوست داشتنی و خوب... دلتنگی ها زیاد هم بد نیستند... در غیراینصورت از کجا می فهمیدیم که ما هم آدمیم و دلی داریم... ولی خب... کسانی که هدف بالاتری را دنبال می کنند... لازم است گاهی برخی چیزها را نیز فدا کنند... ولی هرگز... هرگز... هرگز... از ادامه راه ناامید نشو :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد