leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

سلامت هَری‌رایا


زنگ می‌زنی و مرا بیدار می‌کنی. صدایم سرشار از شادیست. تصمیم گرفته‌ام تمام رخوتی که انتظار جواب اینترویو در من کاشته را امروز درو کنم. دوش‌می‌گیرم. با سر انگشتان تطهیر شده تصویر خودم را در آیینه بخار گرفته می‌کشم اما لبخند را آنقدر کشدار می‌کشم که تا عمق زیر گونه‌هایم مجبور به خندیدن باشم. می‌خندم و مشتی آب روی آیینه می‌پاشم... به اس‌ام‌اس شیلا جواب می‌دهم که خواسته نهار را با هم باشیم. شیلا هندی-مالایی است و با اینکه اوایل بخاطر مهربانی بیش از حدش گاهی مرا می‌ترساند، اما دیگر لزومی به ترسیدن نمی‌بینم. دوستش دارم. تکه حلوایی که از دیشب روی میز بوده را در دهان می‌گذارم و به خودم تبریک می‌گویم که روزه‌ها را گرفتم. راستش من وقتی ایران بودم زیاد اهل ماه رمضان و محرم نبودم. گرچه شاید تمامی افطاری‌ها پر از خاطره است. سه سال آخر قبل از اینکه بیایم اینجا افطاری‌‌بازیهامان خیلی رونق داشت. از فرحزاد و فشم و کن گرفته تا آش رشته‌های کنار خیابانیِ ایران‌زمین و روشنایی. اما راستش من روزه‌ها را یا نمی‌گرفتم یا بی‌میل و رغبت بودم. امسال اولین سالی بود که تصمیم گرفتم روزه بگیرم و برای روزه بودنم وقت صرف کنم. حالا روز آخر، گرچه چند روزی بود خسته شده بودم، اما برایم کمی پررنگ تر از عیدهای قبل بود. تاکسی می‌گیرم تا دیر نرسم به شیلایی که فقط یک ساعت برای ناهار وقت دارد و بعد باید برگردد سرکارش. تازه آنموقع  فهمیدم عید فرداست!! یاد شبی می‌افتم که با دوستانم رفته بودیم بیرون. سین. چند هفته‌ای بود که سیگار نمی‌کشید و به اصطلاح توی تَرک بود. مایا سیگاری آتش زد و سین. رو به من کرد و گفت که چه‌قدر دلش می‌خواهد یک سیگار بکشد. من خندیدم و به سین. گفتم یادش باشد تا وقتی میل کشیدن به سیگار دارد، هنوز ترک نکرده. حالا بکشد و نکشد دیگر هیچ فرقی نمی‌کند... و امروز نوبت خودم بود. تا دیروز که قرار بود امروز عید باشد من کلی خوشحال شده‌بودم. حالا که من ته دلم میل به خوردن داشتم دیگر شاید لب فرو بستن از غذا فایده‌ای نداشت... و ان الله سمیع البصیر... کمی اندوهگینم وقتی با شیلا ناهار می‌خوریم. فراموش می کنم. می‌روم سینما. می‌روم استارباکس. سینما و کافه رفتن برای من خیلی دلپذیر است. اگر همنشین اهل سینما و کافه فهمی بود که حظ وافری می‌برم از نقد فیلم و نوشیدن قهوه در یک کافه دنج مثل استارباکس. ایران دست و بالمان بیشتر بازبود. رارا رفیق پایه سینما و کافه‌رفتن‌ها... از همان اولین باری که یواشکی مدرسه‌هامان را دودر کردیم و با روشنک رفتیم سینما و بعد تابلو شدیم معلوم بود سینما فهم است. مریم هم بود. اینجا هنوز همچین رفیقی ندارم و شاید هم نمی‌خواهم کسی جایشان را بگیرد. تنها رفتن هم برایم هیچ شرمی ندارد. می‌روم حالش را هم می‌برم. زمان زیادی در استارباکس می نشینم و مجله می خوانم و به فیلم فکر می کنم و مردم را تماشا می کنم. بعد دوری می‌زنم و برمی‌گردم. بهترم. انتظار جواب این اینترویو کمی بیشتر از خیلی افسرده‌ام کرده بود. حالا دیگر برایم فرقی نمی‌کند. افسردگی این چند روزم از اینجا ناشی می‌شد که فکر کردم دیدم چه‌قدر می‌توانستم جلوی خالد بهتر باشم و نبودم. دیشب دیدم دارم فرصت اسایمنت‌ها را هم از دست می‌دهم! به همین راحتی! خیلی احمقانه است که الان غصه اینترویو را بخورم و چند روز بعد همین حالت غصه‌خوری را برای سابمیشن‌ها داشته باشم. دیگر فقط منتظر تصمیم خالدم که احتمالاْ تا هفته دیگر معلوم نمی‌شود. چاره‌ای ندارم. راستی فردا اول اکتبر است‌ها! چمدانهایت را آماده کن. وقتی نمانده....  


عید.نوشت‌: فردا هم دعوت شدم به مهمانی اپن هاوس در خانه دوستی مالایی... تصمیم دارم بروم. عیدتان مبارک.

نظرات 1 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 9 مهر 1387 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.oxinads.com/?a=15141

سلام.
وبلاگ خیلی جالب و پر محتوایی دارید.
آیا دوست دارید از وبلاگتان در آمد کسب کنید؟
آیا راهی آسان برای کسب درآمد هستید؟
پس هرچه زودتر وارد سایت ما شوید و ثبت نام کنید.
نکته: اگر حساب سیبا یا سپهر ندارید در قسمت حسابها گزینه سایر را انتخاب کنید
و یک شماره 13 رقمی دلخواه را وارد کنید.
پیشنهاد ما به شما این است که فرصت را از دست ندهید و هرچه زودتر ثبت نام کنید
زیرا این سایت یکی از بهترین و مطمئن ترین سایتهای کسب درآمد کلیکی می باشد.
برای کسب اطلاعات بیشتر مطالب سایت را بدقت بخوانید.
موفق و پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد