نوشتههایم به سُخره گرفته میشوند. آنجا که مخاطب تویی دیگری به خود میگیرد و آنجا که تو مینویسی من نه آنکه خودم را به آن راه بزنم... که تو مخاطب زیاد داری و من نمیدانم رویت به کدام طرف است... باز به خودم میگویم فردا فکرش را میکنم!
میخواهم سبکم را عوض کنم. از زنی بنویسم که موبایلش را در فریزر جا گذاشت و وقتی رفت برش دارد دستانش به موبایل چسبید و دکترها نتوانستند کاری کنند جز اینکه دستش را قطع کنند. زن برای همیشه یا شاید از ترس از دست دادن دست دیگرش هیچ تلفنی را جواب نداد. یا از مردی بنویسم که همیشه منتظر میایستاد و چکاوکها روی شانههایش لانه کردند و کمکم کوچ کردند و کلاغها آمدند و مدتی گذشت و خانهها خراب شدند و زمین بایر شد و چشمهای مرد هنوز منتظر بودند. کلاغها و مرد و خرابهها... تا اینکه زن و مردی آمدند و دیدند زمین بایری هست و مترسکی که کلاغها را بترساند و محصول کاشتند... و هیچ وقت چشمهای منتظر مرد را نفهمیدند و یا شاید هم اصلا نفهمیدند مترسک آدم بود. من میفهمم که چه میگویم... سهم هرکس که فهمید هم برای خودش...
دست چپم را در جیبم میکنم و با دست راست فرمان دوچرخه را میگیرم و یا بالعکس. تو نیا- بمان هرجا که دوست داری. این نهایت آمال من است که با یک دست برانم...
باران آمده و تمام شیروانیها را به گند کشیده و همه آدمها کوچ کردهاند و فقط من ماندهام در طبقه سیزدهم. وقتی برمیگردم در آسانسور خودبهخود جلوی رویم گشوده میشود و من این را مدیون پسرک چینی هستم که در بلوک کناری با هلنا به آسمان رفت وقتی از پنجره پرید بیرون... مطمئنم که کار اوست. این را برای قدردانی از من انجام میدهد که فهمیدم با هلنا رفته. حالا خانههای روبرو متروکاند و کلاغها روی درختها لانه کردهاند و من دلم به در آسانسوری خوش است که پیشِ پایم گشوده میشود... میفهمد که خستهام.
کشتی طوفان زده و بحرانی من، سوغاتی جز نگرانی برای کسی نمیاره!
پوزش منو پذیرا باش.
راستی جالب و جذاب و زیبا مینویسی.
کمتر کسی به این سبک مینویسه.
تبریک.
چرا فک میکنی نوشته هات به سخره گرفته میشه؟ از کجا اینقدر مطمئنی ؟
راستی امروز اینجا هوا بارونیه ...
من توی راه
داشتم به یه ادمی فک میکردم که ... وقتی رسیدم خونه نفسم بند اومده بود ! میتونی حدس بزنی .
امروز رو دوس ندارم
سما اینجا امروز
هم هوا دلگیره
هم خیلی چیزای دیگه
....
میخواستم بگم اینقد خسته نباش ...دیدم نمیتونم بگم ! شاید من نمیدونم چرا خستته اما میتونم بگم دوس دارم خسته نباشی .
سلام سما جان!
یه سوالی. تو مالزی زندگی می کنی؟ اگه آره من یه سری سوال ازت دارم
عالی بود . نمیدانی چقدر این نوشته ات چسبید دم دمای صبح
..دی
اشکال نداره ...
آی گفتی....