leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

نوستالژی و تب چهل درجه

 

بسی رنج بردیم درین ســالِ سی
که رنج برده باشیم فقط... مرسی


( +

  

پ.ن: تب دارم و مارمولکی که کتاب مارکز پشت کتابخانه را می‌خواند به پرستاری‌اَم مأمور شده. به هُرم گرمای اندامم قرار می‌گذاریم برایش قلاده بخرم و برای پیاده روی به مَیامی برویم. مارمولک هم قول داده آفتاب‌پرست شود و لحظه به لحظه رنگ عوض کند زیر آن آفتابِ بی‌پیر... شب‌ها هم بشود همرنگ خالکوبی هزار رنگ پشت شانه‌هایم تا من به اعتمادِ یکرنگی‌اش تکیه کنم. حالا تو بگو این‌ها خزعبلات است، هذیان است... ما گَپ‌مان را می‌زنیم و نامجو گوش می‌کنیم. گوشمان شاید با توست، اما دلمان به چشمهای وغ زدهء همین مارمولک خوش است.   

نظرات 5 + ارسال نظر
مهرانی... پنج‌شنبه 25 مهر 1387 ساعت 07:31 ق.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

خوب شی زود...

مریم جمعه 26 مهر 1387 ساعت 06:57 ب.ظ

آخی ... فدات .

حسام شنبه 27 مهر 1387 ساعت 11:49 ق.ظ http://360.yahoo.com/akbar_nafty

سما
این اولین باره برات می نویسم
ولی زمان مدیدی است با تو و نوشته هات همراه و عجینم
ولی چون می خواستم بگم تو دیوونه ای برات پیغام گذاشتم
امیدوارم خوب شی
مارمولکت رو از طرفم ببوس

داش آکـُل پنج‌شنبه 2 آبان 1387 ساعت 04:17 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

...نه ... نه... نامجو تو را گوش میکند و تو او را اجرا میکنی
و شاید یکرنگی تلخ دم مارمولک بشود همدم گوش تلخت که با نامجو هم آغوش میشود و همین آمیزش زیبا و درهم وجود ساعتهای تو شاید درون اتاقت را به تصویر میکشد...
در پناه خرد بی خردان
شاد زی
رخصت

داش آکـُل پنج‌شنبه 2 آبان 1387 ساعت 04:18 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

فراموش کردم بگم فراموش کن
رخصت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد