leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

فصلی از نو

 

بُریدگی گاهی خوب است... مثل آنشب که توی ناشناس آمدی و شدی ورق پینه شده‌ای به خاطرات مکتوبم. حالا گیریم فصلی گذشت و تو آمدی و جای من خودت را جا زدی و گیریم که برگی از خودت نوشتی و برگی از فروغ... اما خاطره‌هایم را چه می‌کنی غریبه؟! خواستم بگویم تو هرکه بودی لایق هویت خاطرات من و هیچ‌کس دیگر نیستی. زندگی من- گرچه پر مخاطره؛ گرچه مملو از روزهایی پرهیجان و روزهایی مسکوت... برای من است. نامم برای من است. این صفحه برای من است... یاد بگیر به داشته‌هایت قانع باشی غریبه! 

 

بگذریم... بُریدگی این چند ماه را می‌گفتم. حتی درد و سوزش هم خوب بود رفیق. همان بهتر که از آن فصل خاطره‌ای نباشد گرچه حالا که فکر می‌کنم می‌بینم تمام وقایع این مدت به تفکری منتهی شد که لازمم بود. این خلسه و سکوت و ناتوانی لازم بود... برای اینکه فکر کنم. به علت و معلول و معلوم... به خودم که کجا هستم و چه می‌کنم و به کجا مقصد دارم! حالا این خاطرات بریده شد اما بینشی به من عطا کرد نابریدنی!  

 

پ.ن: ممنونم آقای چنگیزی... ممنون! 

نظرات 2 + ارسال نظر
غریبه یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 07:54 ق.ظ

غریبه هیچ وقت نخواست خانه ات رو بگیرد فقط آمد اینجا رو نگه دارم برایت! از خودت پرسیدی چرا ایمیل این صفحه هیچ وقت تغییر نکرد ؟ خانه ات رو برایت نگه داشت چون شاید می دانست بر می گردی!

شاید اون شعر هم برای خودش بود، شعر یادگاری روی درخت!

نشناختی اون غریبه را و همیشه ادعا کردی که می شناسی !

خدا رو شکر که توانستی به همین راحتی همه چیز رو ببری و بندازی دور! غریبه می دانست، این روز می آید.

غریبه یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 08:03 ق.ظ

راستی غریبه تمام داشته هایش رو پاییز پارسال از دست داد و چشم به داشته های کسی هم ندارد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد