دهانش را کج و کوله میکند و نگاهی میاندازد به سرتاپای من و تکرار میکند پوست و استخوان شدهای... و من همینطور که نگاهم به دهان کج و از ریخت افتادهاش است میپرسم حال دختر قشنگت خوب است؟ جواب نمیدهد. فقط زیر لب میگوید با خودت چه میکنی تو! جایِ ماندن نیست. بهانه میکنم و میروم. میخندم و به هر که مرا میشناسد لبخند میزنم. مثل همیشه. گویی رسالتِ من این است. نِوین سه بار از اینکه مرا دیده اظهار خوشحالی میکند و آخر سر همانطور که عقب عقب میرود تعادلش را از دست میدهد. داشت میگفت بنا به توصیه من عکس روی میز کارش را عوض کرده که شترق... و خنده همه جا را فرا میگیرد.
بیرون که میآیم هوا را میبلعم و آب میخرم. احساس خوبی دارم. تاکسی میگیرم. راننده هی سوال میپرسد. جواب نمیدهم. صدایم میزند. مجبور میشوم جواب دهم. با صدای آهسته. از من میخواهد تکرار کنم. از او میخواهم نگهدارد تا آب بخرم بلکه خفه شود. هوا آفتابی و آرام است. دستی به پوستم میکشم. براق و قهوهای. دوستش دارم.
یانچوی مرا در آغوش میکشد. هی دستانش را در کنار دستانم می گذارد و درجه تیرگی را بررسی میکند. غرغر میکند که چرا انقدر لاغر شدی! با خنده میگویم یادت رفته نمیگذاشتی غذا بخورم! به تلافی وقتهایی که به من رژیم میداد مرا به رستوران دعوت میکند. غذایی سفارش میدهد که من دوست ندارم. میداند. از من میخواهد سفارش خودم را بگویم. غذا را که میآورند در تعجبم که این حجم بوی گند در غذایش از چه میتواند باشد!
میرویم سینما. Land of the lost . همه بلند بلند میخندند و ما هم از غافله عقب نمیمانیم اما در گوش هم هی نجوا میکنیم عجب مزخرفی است...
میشائو خودش را پشت بالش پنهان میکند و مِستر لو دارد Need for speed بازی میکند. گوشش اما به حرفهای ماست. هر جا که صحبتهامان هیجان انگیز میشود مِستر لو توی در و دیوار است. از آفتاب گرفتن حرف میزنیم و ماشین و بچهها و چکِبانکی و کار و همه و همه... میشائو بالش را برای لحظهای برمیدارد و از چاقی گله میکند. میپرسد راز اینجوری لاغر شدن چیست؟! ... و من فقط میخندم!
آفرین!
باحال بود...
سلام
خبری ازت نداشتم
خوبه که دوباره اینجا می نویسی
ماهه تولدت هم مبارک
به بهونه از نو باز شدن اینجا کامنتای قدیمی رو چک می کردم
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیکنامی