leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

Ganeshaya's Festival

  

Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service


همین که درِ تاکسی را باز می‌کنم بوی عود مشامم را پُر می‌کند. پیش خودم فکر می‌کنم چه راحت می‌شود مذهب را بر اساس همین ‌بوها دسته بندی کرد. حالا مطمئنم که راننده فرقه هندو را پیروی می‌کند و گیاه‌خوار است. طبق معمول تقاضا می‌کنم بایستد تا من آب بخرم. راه می‌افتیم. از جلوی تایمز‌اسکویر که می‌گذریم عجیب دلم هوایت را می‌کند. هوایِ همراه بودنت. کمی جلوتر پُلی ساخته‌اند که حکایت از بهره‌برداری سریع در این کشور دارد. پنج ماه پیش این پل نبود. به همبن راحتی! بعد از پُل باید مستقیم برویم که ازدحام اتوبان سمت چپ توجهم را جلب می‌کند. می‌پرسم چه خبر است و راننده توضیح می‌دهد فستیوال است. می‌گویم می‌شود از سمت چپ بروی و برای چند لحظه بایستی؟ قبول می‌کند. پیاده می‌شوم. یک تمپل هندو که روی گاری متصل به ماشین کوچکی است در حال حمل است و کمابیش زنانی که روی گاری عود روشن می‌کنند. ناگهان صدای طبل می‌آید و جوانان هندومسلکی که بلند بلند آواز می‌خوانند و صدای افتادن چیزی به زمین و آبهایی که به من می‌پاشد. کمی به عقب می‌آیم و در یک چشم بر هم زدنی نارگیل‌هایی است که به زمین کوبیده می‌شوند و مردان و زنانی که شادی می‌کنند و بعد از کوبیدنِ هر نارگیلی موج شادی و اجابت در چهره‌اشان ماندگار می‌شود... مرد هندو توضیح می‌دهد که تولد گانیشایاست. در واقع هندوها خدایی دارند به نام سوآمی. سوآمی همان فیلی است با خرطوم بلند و طویل که مزین به انواع زیورآلات است. هندوهایی که سوآمی هستند اصولا گیاهخوارند و ریاضت پیشه می کنند. مذهبی هستند و در ایام تایپوسام عبادت می‌کنند و به دختران نگاه نمی‌کنند. با آب مقدس غسل داده می‌شوند و از برایِ پاکی روی ذغال راه می‌روند و سیخ در بدن فرو می‌کنند. امشب در واقع تولد گانِشایا یا مظهری از این خدا بود. نارگیل‌هایی که به زمین انداخته می‌شدند در واقع نوعی عبادت و نماز محسوب می‌شدند که هندوها با کوباندن آنها به زمین تقاضایِ اجابتِ دعا می‌کردند. بعد از به زمین خوردن و شکستن نارگیل‌ها باید بودی و اشتیاقِ استجابت را در چهره‌اشان می‌دیدی! 

دقایقی بعد راه می‌افتیم. فکر می‌کنم به مذاهب مختلف. فکر می‌کنم به وحدانیت خدا. به اینکه ما روزه می‌گیریم و همین منم که به شوق زولبیا و بامیه تا آن سرِ شهر رفته بودم! می‌اندیشم به هم‌خانه‌ای چینی‌ام که خدایی ندارد و دیگری که بودیسم است و کِوین که مسیحی است و شیرین که بهایی است و ما که مسلمانیم... و شهادت می‌دهم به وحدانیت خدا... به خالقی که همه‌امان را خلق کرد تا بیندیشیم و راه راست پیشه کنیم. که رستگار شویم... و فکر می‌کنم چیزی فرایِ دین و دینداری حکم می‌کند که تنی واحدیم. که اگر مسلمانیم یا مسیحی یا بودیسم و یهود و غیره، مسلمانِ بهتری باشیم، مسیحیِ بهتری باشیم، بودیسم بهتری باشیم...! عظمت بهتر است در نگاهمان باشد که برای وحدت در کثرت خلق شده‌ایم... ما همه تنِ واحدیم! 

 

مَّا خَلْقُکُمْ وَلَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ.
آفرینش و برانگیختن همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست؛ خداوند شنوا و بیناست.
سوره لقمان / آیه 28  

نظرات 5 + ارسال نظر
پرنده تنها دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 03:24 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

اینجا دوباره افتتاح شد!

گفتم که ... قضیه به روح اعتقاد داری بود و این حرفا ! lol

غریبه دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 03:37 ب.ظ

فکر می کنی موقع تنهایی هوای کسی رو کردن ارزشی دارد؟ فکر نکنم.

موقع تنهایی!!

غریبه دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 09:14 ب.ظ

دیدی ارزشی نداشت،‌با یک خط روش کشیدن، حذف شد !

ارزش آدما رو خودشون معنی می کنند. مطمئن باش هیچ ناسپاسی ارزش ماندگاری نداره.

مریم دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 09:39 ب.ظ http://darya777.persianblog.ir

سلام
فرصت نشد ازت تشکر کنم ... به خاطر همه چی ...به خاطر همه ی همه چی ممنون رفیقم .

.......

گله از فرصت تنهایی نیست عزیزم .

گفته بودم یادت باشه رفاقت ما از جنسیه که نه تشکر داره نه گله!
و نگفتم گله از فرصت تنهاییه. تنهایی تنها یه مجاله! خواستم یادت بندازم مریم ما ریشه‌اش تو آسمونه. جایی که دلگیری بیشتر از دقایقی مجال نمی‌آره. یا بارون می‌آد و یا خورشید که از پشت ابر در میاد. یکی‌اش رحمت و عشق و دیگری نعمت و سرود حیات.
در پناه خدا باشی عزیز

غریبه دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 10:10 ب.ظ

ارزش تو برای یک نفر دیگه وابسته به هیچ دنیایی نباید باشد! اون ارزشی هست که <تو> برای او قائلی و نه اون فرد این ارزش رو ایجاد می کنه! به این میگن الفبای عشق!
ادعا می کنیم دکترای عشق و محبت داریم ولی از الفباش بی خبریم!

اینو من بهش نمی‌گم ارزش. این چیزی نیست جز سرابی که آدما از رویا برای خودشون می‌سازن و توی فکر و رویاشون برای شخص یا چیزی ارزشی ایجاد می‌کنند که بر اساس ساخته‌های ذهنشون پرداخته شده.
دوست عزیز خواننده تا جائیکه دیده و شنیده ام الفبای عشق نه قابل تحصیل است و نه قابل اکتساب. در نوشته ام هم ادعایی بر این مبنا نبوده. اما باز بر نظرم پافشاری می‌کنم که هیچ ناسپاسی ارزش ماندگاری ندارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد