میدانی، من آدمِ ماندن نیستم. من طاهره نیستم که چای بریزم و اگر ننوشید قوری را بدون هیچ حرفی بشویم. من اصلا آدم سکوت نیستم. اگر باشم سروصدایی هست، اصولا خنده و شادی و آببازی و قلقلک، و گاها دعوای تلخی، و اصولا بدون آنکه بفهمد ممکن است صبحی برخیزد و من دیگر نباشم. دیگر گوشیم را جواب ندهم تا بتواند جلوی فرودگاهی ترمینالی جایی بیاید دنبالم. من طاهره نیستم تا به برادرم بگویم میایی دنبالم؟! من میگذارم و میروم... برای همیشه. یا اگر برگردم میمانم... بدون پشیمانی و برای همیشه! من نیز به همین سادگیام!
آقای میم. اما به نظرم راست نگفته بود. به همین سادگی*؛ به همین سادگیها هم نبود! گیریم داستان زنی بود که با من خیلی فرق داشت و شاید گاهی لمس کردم نگاه طاهره را وقتی به پسرش مینگریست یا وقتی نوستالوژیهای کودکیش را تعریف میکرد یا آنجا که غذا میپخت اما به همین سادگی کمی هم پیچیده بود...
*فیلم به همین سادگی/ساخته رضا میرکریمی
پ.ن: اگر این فیلم را ندیده اید ارزش یکبار دیدن را دارد. شاید اگر کمی به جزئیات دقیق شوید خواهید دید که به این سادگیها هم نیست.
ترکوندی ...
هنوزم به روح اعتقاد نداری ...؟!