مچاله میشوم در خودم و جنینوار زانوانم را به درون شکمم میکشم... لایلای لای لالالالا لایلای... نامجو و گلشیفتهاند که میخوانند. چشمانم را میبندم و فکر میکنم این تو بودی که امروز سراپا گوش شدهبودی؟! این تو بودی که میفهمیدی؟! در عین ناباوری فکر میکنم اصلا همه باید یک دوستهایی از جنس تو داشتهباشند. دوستهایی از جنس کریس... درست مثل تو مسخره و فان که هیچ وقت نمیشود رویشان حساب کرد تا به موقعاش شگفتزدهات کنند. حتی معلوم نیست گِی هستند یا نه... بعد درست یک بعدازظهری مثل امروز باشد که بیایی زیر زبان آدم را بکشی و از تَه و توی دلِ آدم تویِ روزهایِ مجهولِ گمشده در پسِ ماهها، سر در بیاوری! بعد اینقدر قشنگ و خوب و فهمیده و جنتلمنشانه حرف بزنی و به حرفها گوش بدهی و با آدم همدردی کنی، که آدم خیالش راحت شود از خودش... و در حالیکه انگشت حیرت به دهان از خلقت تو مانده دوباره به خودش و تصمیمهایش امیدوار شود. بعد بیایی یک حرفهای مردانهای را پردهبرداری کنی که شاید فقط به اندازه غیبت یک دستشویی رفتنِ من بوده در آنشبِ کذایی... بعد برایم نتیجه بگیری که من سادهتر از آنی هستم که نشان میدهم، و به مسیح قسم بخوری که اینبار شانس آوردم که جَستم و نباید آدمها را باور کنم و چه بسا به اندازه یک جیش کردن میشود آدمها را شناخت!
بعدترش هم که میروی سایه حرفهای سنگین مردانهات مرا در خود مچاله میکند... و من در عین مچالگیِ جنینوار، متولد میشوم و بعدِ سه فصل، از پسِ نحوست و خونبارگی بعضی وعدهها و دیدارها -که از قضاوتشان عاجز بودم و نمیدانم از کجای غفلتِ ضمیرِناآگاهم، به قافیههای هستی و ظرافت زنانگیام نفوذ کردند و رویاهایم را به یغما بردند و لبخند همیشگی مرا برای وعدهای تصنعی ساختند- رهانیده میشوم... بعد با تمام جراتی که دوستانه به من یادآور شدی، برای رهایی از جدارهی رحمِ نامادرانهء بیشفقت نهماه اسارتم، دست و بالم را آرام آرام دراز میکنم و پا به دنیایِ جدیدی میگذارم... و به زبان مادریم کریس عزیز، در جایی که هیچوقت قادر به خواندنش نیستی و در پس دیوارههای زبان مدفون شده، برایت میگویم که چه گذشت بر من در همان چند دقیقهای که مثل دادگاههای تفهیم اتهام برایم لحظهلحظهها را به قضاوت نشستی و یادآور شدی پازلهایی که نباید کنار هم قرار بگیرند با همان نگاه اول میشود تمیز داد... و گوشهها سائیده میشوند فقط مال کتابهای عموشلبی است!
و صدای نامجو و گلشیفته است که با من همگام میشوند؛
ای فسانه فسانه فسانه ای خدنگ تو را من نشانه!...
با منِ سوخته در چه کاری؟!!
برای ثبت در تاریخ
۲ بامدادِ ۱۲ اکتبر بهوقتِ شهر کریس
* آلبوم آخ / اجرای بهیاد ماندنی نامجو و گلشیفته
دوستانی از جنس کریس..
با من سوخته در چه کاری؟
!!
و چون جنین در وحشت جدایی ! عادت می کنیم مادر را از دور
زیبا بود کاشکی منم یه دوست مثه دوسته تو داشتم.