leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

چند خط برای My immortal

 

من نمی دانم چرا هر بار سرم محکم تر به دیوار این زندگی می خورد ! خوب که نگاه بکنی می بینی ! همینجا وسط پیشانیم ... نشان به آن نشان که آخریش همان دیشب بود . همان موقع که صدای خدای میشائو تمام خانه را پر کرده بود و همینطور عطر تنش . همان موقع که پای دیوار تنهایی ام ، پای عکس همان دخترک نیمکت نشینِ روی دیوار دستانم را که از حجم تو خالی بود مشت کردم و محکم به دیوار کوبیدم و نفهمیدم کی خوابم برد . همان موقع که توی خواب داشتم ضَجه می زدم ... همان موقع که تو شبیخون زدی به سیاهیِ بی مروت این رویا ! حالا دیگر شب پرستیت را هم نمی توانم باور کنم وقتی بهنگام صبح را آوردی به بالینم ! اما من دیگر سرم به سنگها خورده بود و دیگر داشتم ضجه می زدم برای خودم ... برای خودم که خواستم مثل تو شوم ! و بعید می دانم ! راست می گویی ... من هنوز پوستم کلفت نشده ! هنوز زخمی می شوم . هنوز وقتی سرم به سنگ می خورد گیج می شوم ! انگار هنوز عادت نکرده ام . اما ... چه قدر سختی کشیدی تو ، ایمُرتالِ من ! چه قدر ستایشگرانه می خواهم نگاهت کنم ! البته می خواستم لباس سفیدت را که می پوشی ببینمت ! اما نشد ! می دانی ، همیشه برای من و تو زود دیر می شود . مثل همان موقع که رفتی و دیر آمدی که من هم رفته باشم و دیر بیایم ! گفتم که  ترس برم داشته برای همیشه من دیر بیایم و تو زود رفته باشی . همین قصه است که تکرار می شود حتی برای لباس سفیدِ هم دیر شد ! راستی نگفتم این دخترک ، اینجا پای این دیوار تنهایی اش که می نشیند ، زنوانش را که بغل می گیرد و در خودش که مچاله می شود ، فکر می کند مگر نه اینکه هر چیز غرامتی دارد ... آخر من خواستم گوشم با تو باشد ... " خودت را ارزان نفروش  " چه می دانستم دلم ... دیگر گرانترین ها هم برایش ارزان می آیند ... دیگر هر جا که برود هی به خودش می گوید چه قدر حرف دارد برایت ! اما من همهء این حرفها را گذاشته ام زل بزنم در گواه چشمانت و آنوقت ... آنوقت سکوت کنم تا از صداقت چشمانم که با گذرِ تمام بیماریها حفظشان کردم ، همه را بخوانی و دیگر قول بدهم صورتم را برنگردانم ! قول می دهم ایمُرتالِ من !

نظرات 18 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 04:19 ب.ظ

گفتم سلام
گفتم می نویسم
گفتم باید پاک کنم
گفتم نه این دفعه
گفتم چرا، این دفعه هم
گفتم پاک شده ها رو برات نگه می دارم
گفتم اگه تو خواستی، خودت می گی
گفتم چه کنم، چه نکنم
گفتم سبک جدید بازی با حافظو بگم
گفتم اسمت به ابجد میشه ۱۶۵
گفتم اینم غزل ۱۶۵

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کانات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از ره گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد

گفتم اینا رو هم باید پاک می کردی ها
گفتم بی خیال شو بابا

به ! می گم ... سلام
می خوام بگم اون نوشته هایی که همیشه آدم واسه نوشتنشون دو به شکه همیشه پایدارترینن ! خوبی پسر !؟ سبکای حافظ بازیت منو کشته ! ایول ... به به ... حسودیمان شد به یار ... گفتیم ما هم بگوییم از زبان خودمان به نیابت از حافظ که اگه بود در وصف ما می سرود : به حسن و خلق و وفا ... کس به پای ما نرسد !.... حافظــــــــــــــــا !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:38 ب.ظ http://darya777.persianblog.ir

تحمل کن تمام میشود
و یک روز میرسد
که به موقع میرسی
برای دیدن همه ی سفیدی ها

تحمل می کنم رفیق ...
تحمل کن ....
تمام می شود .....

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:41 ب.ظ http://darya777.persianblog.ir

بعدش هم اینکه
فردا که بدنیا اومدی بذار اولین کسی که ماچت میکنه
مریم باشه .... :ی

تولدت مبارک عزیزم ....

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:42 ب.ظ

یادم رفت بگم ....

تا از صداقت چشمانم که با گذرِ تمام بیماریها حفظشان کردم

هنوزززززززززززززززززززز..........................
نگفتی خانومی!؟؟

نه ناناز ...
دیگه واقعاْ داره خوب می شه !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:44 ب.ظ

راستی


سلام


برسون


!

به
کی
؟
؟

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:49 ب.ظ

به نقطه ای خیره می شوم
دیگر تو را نمی بینم.
حتی رویایت هم روی شاخه ی خشکیده گل نمی دهد.
اشکهایم نمیگذارن...

!

مریم( خبر جدیدی نیست ...) پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:50 ب.ظ

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

جدی خبر جدیدی نیست ؟؟؟
باور نمی کنم !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:52 ب.ظ

تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد ...
.
.
.
... و خاصیت عشق اینست ...


و چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران دریا باشد !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:59 ب.ظ

چقدر باید شکیبا باشد این جان

تا تاب بیاورد

صدای پائی را که نزدیک می شود

دری که باز می شود.....

چه قدر باید شکیبا باشد ....
آخر مگر چه قدر می تواند شکیبا باشد !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 05:59 ب.ظ

من هستم، اما نمی‌دانم که هستم.
من می‌آیم، اما نمی‌دانم از کجا.
من می‌روم، اما نمی‌دانم به کجا.
در شگفتم که چرا اینچنین شادمانم

هستمت ... من بیشتر !!
اصلاْ منم حال می کنم همه کامنتامو امروز بجوابم !
مثل اون موقع ها که حال می کردیم اتوبان بابایی رو از سر فشم تا نوبنیاد ده بار بالا پایین کنیم ! هستمت رفیق !

مریم پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 06:06 ب.ظ




سکوتم از رضایت نیست !

مریم جمعه 12 مرداد 1386 ساعت 04:54 ب.ظ

تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک

دوستت دارم
و آرزوی بهترین ها رو واست دارم ... میبوسمت ... از صمیم دل بهت میگم حیف که اینجا نیستی ... اما خانوم اومدی باید کیک تولدتو بهمون بدیا٬ یادمون نمیره ... بعدشم اینکه امشب یه ستاره ی خیلی ناز توی آسمون قراره بدرخشه ... خوب که نیگاش کنی میفهمی سمانه یمنه که داره واسم چشمک میزنه ... دوستت دارم... بازم تولدت مبارک ....

مریم اونیکه میخواد همیشه تو رو موفق ببینه !....

به امید دیدار ...

ماچـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم به لپت ! *

چشم تو چشم شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 03:25 ب.ظ

تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
تولد روحیااااااااااا مبارکککککککککککک D:
پاشو بیا شیرینی بده روحیییییییییییییییی

شیرینی هم می دیم ! حالا چرا داری قر می دی !؟!!

مریم دوشنبه 15 مرداد 1386 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام سمانه
تازه رسیدم خونه
دیگه یقین پیدا کردم ۱۵ ام ها هم یه جورایی شده !!!

نیمه ی هر ماه رو فعلن داشته باش تا بعدا برات بگم...

قربون تو برم که ما چه قدر برا هم حرف داریم اگه بیام ! به سلامتیه ۱۵ ام های هر ماه که هنوز نمی دونم چه خبره ....... !

کدخدا جمعه 19 مرداد 1386 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.kashkool3.persianblog.ir/

من فقط داشتم رد میشدم : دی

بپا نفتی نشی کدخدا !

کدخدا جمعه 19 مرداد 1386 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.kashkool3.persianblog.ir/

عیدت مبارک :)

از عیدیت ممنون !

کدخدا جمعه 19 مرداد 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.kashkool3.persianblog.ir/

هر وقت اپ کردی یه ندایی هم به من بده
خوشحالم میکنی

ندا ؟!؟ .... نداریما !؟!!

... قرار شنبه 20 مرداد 1386 ساعت 11:32 ق.ظ http://3tadoost.blogsky.com


۵ شنبه ی همین هفته

قرار تایستانی بلاگ اسکای فراموش نشه

منتظر دیدارتون هستیم ... (:

http://1st-gharar.blogsky.com

همین هفته ..... !؟ قرار زمستونی هم دارید ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد