leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

leosama

و من آفریده شدم، وهمی بین خواستن و نخواستن !

کاری دیگر ... به همین سادگی!


زندگی جور قشنگی ساده است:
چند تا چیز را سر هم می‌کنی. با یک عالمه اشتباه که مقداری هم هنر در آن هست. بیشتر از آن‌چه باید، رویش کار می‌کنی. اگر نتیجهء کار با عظمت شد، دیگران سریع از رویش کپی می‌کنند. پس تو سعی می‌کنی کار دیگری انجام دهی. ترفندش این است که همیشه کار دیگری انجام دهی.  لئوناردو داوینچی ( سالروز میلادش بر دوستداران هنر گرامی باد )

 

چشمهایم


اینجا نشسته‌ام، پای همین پنجره که چشم‌اندازش گاهی به وسعت جهان می‌شود، و به آسمان نگاه می‌کنم. نه ابری است بهانه نوشتن و نه دخترک چشم بادامی‌ام و نه هیچ چیز دیگر جز این دلِ بی‌قرار. دارم گریه می‌کنم... دور چشمانم را حلقه‌ای سیاه از ریمل گرفته و سفیدی‌ پُر‌اَشکش قرمز شده، اما درد ندارد... نه برای دیدن، نه برای دیده شدن. مهمانی خانم ب. ساعتی می‌شود که تمام شده و من تمام راه برگشت را در ماشین همسر خانم ب. به شبهایی فکر می‌کردم که درست یک‌سالی را پشت سر گذاشته‌اند. شب‌های پُر درد... گریه می‌کنم، نه اینکه دلم گرفته باشد، نه، اما گریه می‌کنم برای چشمانی در همین موقع از سال پیش، که درد داشتند. برای چشمانِ بیمارم. درست همین شبها. خوب یادم هست، آنقدر خوب که دردش را در قلبم احساس می کنم، آنقدر خوب که جرأت نکردم عکس هایم را نگاهی بیندازم... من اشک می‌ریزم رفیق! نه برای اینکه سال پیش تو بودی و دیگر نیستی، نه برای اینکه دلتنگم، نه برای غربت و تنهایی و هزاران درد دیگر ... اشک می ریزم برای چشمهایی که دارمشان! چشمهایی که می توانند اشک بریزند بدون اینکه درد داشته باشند. نه از دلتنگی، که گریه می‌کنم چون می‌توانم گریه کنم! راه درازی در پیش دارم، روزهای خوب و بد خیلی تند می‌چرخند... پس بگذار که امشبی را اشک بریزم، به یاد تمام فرشتگانی که در روزهای سخت بیماریم یاریم کردند، به پاس چشمهایی که وداعشان گفتم و وفادار ماندند...  

بهانه نوشتن امشب را بگذار پای شکرانه چشمهایم... می‌بوسمت خدای مهربانم.

پ.ن: تمام سال‌های عمرم، روزهای همدم بودنتان را فراموش نخواهم کرد فرشته‌های خوب. اشک‌هایم سهم خوبی برای همدردی‌هایتان نیست... سلامتی‌تان همیشگی، شاد باشید.

 

دُن ناآرامِ من !


خانمی که پشت پیشخوان نشسته می‌گه : اضافه بار دارن آقا ... ۴-۵ کیلوشو کم کنید. آقای داداشی چمدون رو باز می‌کنه، چی‌توز موتوری‌ها رو میزنه کنار، جلد اول دُن آرام، جلد دوم، جلد سوم، جلد چهارم ... بعد وزنش می‌کنه، ۴ کیلو ... چمدونو می‌بنده و بارو تحویل می‌ده. بعدش میگه اینارو می‌برم. گفتم نه ... می‌خوامشون! داداشه می‌گه آدمای مثل تو هستند که روح دُن‌آرام رو ناآرام می کنن ....!!

پ.ن: من مثل یه وصله ناجور می مونم، هم توی این شهر و هم بین آدماش! خیلی سخته جایی باشی که هیچکی حرفتو نفهمه ... خیلی سخت!

 

خدانگهدار


لعنت خدا به این فاصله‌ها ...
این را در دلم می‌گویم. نگاهی می‌کنم به این سرِ کوچه تا آن سر کوچه، به پلاک ۳۴، به راهرو، خانه، اثاثیه ... به جای همیشگیِ پدر، به چشمان بی‌قرار مادر، به چمدان بسته شده ... به خانه ، خانه، خانه ...

اینجا خانهء من است. هرچند امشب چمدانم را بسته باشم و غروب فردا جای دیگری باشم، دلم اینجا خواهد ماند ... اینجا وطن، مادر، من، خانه ... فردا غربت، من، بی‌کَسی، Home ... 

باید امشب بروم ! حیف ...

پ.ن: ممنون، خوش گذشت ... بَه بَه!!

 

ای خوشا سرو ...


به آسمان نگاه می‌کنم. لبخند می‌زنم. دلم طعنه می‌زند که هی سیاهی، بی‌نهایت هم که باشی فانوس روشنایی اینجاست. در دلم کاشته بودمش، حالا سبز شده، قد کشیده ... بهار آینده هم میوه خواهد داد... از دلم تا چشمانم! پنجره را می‌بندم. زری نگاهم می‌کند، می‌گوید چه بی‌تعلق شدی... رَها، شاد... می‌گویم لعنت به هرچه تعلق، چه تکه‌‌ای از خاک چه تکه‌ای از دل! می‌‌خندد.

نه بَسته کَس به من دل
                               نه‌ بسته ام به کَس دل
چو تخته پاره بر موج ...
                               رَها،
                                         رَها، 
                                                 رَها من !

پ.ن : 
برای مرد باران؛ Leosama ترکیب
دو کلمه Leo و Sama هست که Leo ، به معنی پنجمین
صورت فلکی یا همان برج شیر ( مرداد ماه ) می‌باشد و معرف برجی هست که من در آن به دنیا آمدم. Sama هم چهارکلمهء اول اسم من هست که به این نام صدا زده می‌شم.