خانه دوست کجاست؟ *
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان، مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت، نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟
پ.ن: برای مسافری که تا ساعاتی دیگر میرسد...
سه ساعت بیش
بیست و سوم اکتبر 2008
* سهراب سپهری
زیاد حرص نخور بچه.
مثل ما پیر میشی.
ایا مرا شناختی؟