-
آرزوها
یکشنبه 31 شهریور 1387 19:54
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی...
-
یک شب ناآرام
سهشنبه 26 شهریور 1387 01:24
گاهی من میآیم چیزی اینجا بنویسم اما نمیشود. حواسم پرت میشود. میرود آن دوردستها. درست همان لحظه اندوه یک دفعه شره میکند توی دلم، شاید از لابلای آهنگی. حالا یا ایساربان محسن نامجو باشد یا نالههای سوزناک یاسمن لِوی . اینجوری من باید نوشتنم را رها کنم، بنشینم درگاهی لب پنجره که سگها پارس کنند و تاریک باشد و من یاد...
-
شاهد عینی
پنجشنبه 21 شهریور 1387 10:24
کلاس تمام میشود. استاد هندی قبل از حضور و غیاب یک بادگلوی جانانه در میکند! اوایل حالم بد میشد، تازگیها خندهام می گیرد. خیابان یا تاکسیای جایی باشد شاید یک فحش خوارمادر هم دادم، حالا اما سرم روی میز است و میخندم. همیشه حامد اینجور مواقع با این جمله شروع میکرد: میبینی! اسمش بخاطر بادگلوهاش در صدر اسامیه حمال...
-
برچسب غیر عمد
یکشنبه 17 شهریور 1387 13:21
Oh my god ... What the fuck, when this happen? God bless his soul کریس کلمات بالا را با چشمانی گرد و متعجب تکرار می کند و هی با دست راست روی قفسه سینه اش صلیب می کشد. اینها را وقتی می گوید که قانون کیفری اینجا را جویا می شوم و می گویم که در کمال بدشانسی یکی از همکلاسی های ایرانیم در لانکاوی با یک مالایی تصادفی داشته...
-
برای تو مینویسم ... رارا
یکشنبه 10 شهریور 1387 20:22
آن روزها وقتی که من بچه بودم غم بود اما کم بود . . . اسماعیل آتشی سر قصه را که بگیری و برگردی عقب قضیه میرسد به کودکیهامان. آن وقتها که موقع چایی خوردن بابات به من میگفت نَخور- شب بارون میادا! همان فصلها که من و تو هرکدام یک سَرِ زنبیل قرمز را میگرفتیم و به بهانه خرید سبزی؛ سوسیس بندری با نون بلکی ساندویچ آزادی...
-
بهشت در امتداد خط قرمز
پنجشنبه 17 مرداد 1387 14:44
چه نشستهام اینجا، خمیده در پیله تنهایی. امروز انگاری این تکه از محله سری پتالینگ از جهان جدا شده، شده بهشتی برای من! از این درختان سرسبز گرفته تا شیروانی آجری رنگ خانه های روبرو بگیر و برو تا منتهی الیه سمت راست بهشت، فروشگاه کارفور و استادیوم بوکیت جلیل. باران هم که می بارد، به همان قشنگی که باید ببارد. چه دوست دارم...
-
مرداد ... فصل ِ من!
دوشنبه 14 مرداد 1387 19:27
هیچ چیز نمیتواند حقطلبیام را فرو بریزد، مگر اینکه خدا را در کوه تور ببینم و او به من بگوید که همه چیز شوخی و مسخره بوده است، ول کن، سخت نگیر. بعدش میدانم به چه قیمتی و کجا خودم را بفروشم! "عباس معروفی" *پ.ن: بیست و پنج سالگی چیز کمی نیست! / ۱۲مرداد
-
Last moment of July
جمعه 11 مرداد 1387 03:52
You will find as you look back upon your life that the moments that stand out, the moments when you have really lived, are the moments when you have done things in the spirit of Love To little Prince: when you were a little child in last day of July. The ones who build these moments for me signature : Sama
-
دلتنگیهایم برای تو ... برای خنداندنت.
شنبه 29 تیر 1387 16:43
نشستهام اینجا تا برایت بنویسم، برای تو که به نقطهای برای معرفیت قانع هستی. خواستم بگویم مهم نیست که نخواستی بشناسمت، اما بگذار برایت از دلتنگیهایم بگویم تا بخندی و بدانی چهقدر دلتنگیهایم خنده دار است. دلتنگی هایم برای آدمهایی که دوستشان دارم بماند برای خودم، که زندگی در شرایط دیگر دلتنگ میکندت گاهی برای یک چای...
-
طاقت
سهشنبه 18 تیر 1387 19:29
خمیازه میکشم اما چیزی از حجم کسل کننده این روزها که روی دلم باقیست کم نمیشود. پر از کسالتم و بی هیچ توجهی خودم را بیشتر خسته می کنم تا مجالی برای فکر کردن و بیخوابی نباشد... نمیشود من در این واپسین روزهای تیرماه هشتاد و هفت بازنشستگی پیش از موعد بگیرم؟ باور کن که خیلی خستهام... اصلا به قول رضا قاسمی چرا همش از...
-
می گما ...
شنبه 8 تیر 1387 19:05
نوشتنم نمیاد، گفتم یه حالُ احوالی بپرسم. مامان خوبن ؟ بابا خوبن ؟
-
ای شب به سحر برده ...
پنجشنبه 30 خرداد 1387 21:05
با من صنما دل یک دله کن مجنون شدهام از بهر خدا سی پاره به کف در چله شدی ای مطرب دل زان نغمه خوش ای موسی ِ جان چوپان شدهای گر سر ننهم آنگه گله کن زان زلف خوشت یک سلسله کن سی پاره منم ترک چله کن این مغز مرا پرمشغله کن بر طورُ برآ ترک گله کن مولوی با صدای استاد شجریان
-
ز جانم برده طاقت
چهارشنبه 15 خرداد 1387 19:38
کاش مجالی بود که دلتنگیهایم را در گوشَت زمزمه میکردم...
-
صدای جُغد میآید از این ویرانه خانه
جمعه 3 خرداد 1387 16:20
پول را به سمت صندوق، نه به دخترک صندوقداری که مبهوت پسرک چینی و کارت اعتباریاش شده و خندهکنان در حال گپ زدن است، که به دست پیرزنی میدهد که انگار خندهء چروکیدهای که لبانش را فرا گرفته عمیق تر از نگاه تیز چشمان مشکی و پر سوالش است. نگاهی میکند و همانطور که بسته سیگارش را از پیرزن میگیرد میگوید نمیفهمم چمه، توی...
-
چراغی در پیش رو
چهارشنبه 1 خرداد 1387 23:23
زندگی کُند میشود گاهی، جاده پیچی میخورد و سر از جایی در میآوری که کورهراه مانند است. یعنی نه اینکه راهی نباشدها، هست، اما جلو رفتن و تصمیم گرفتن سخت میشود، پُر از فکر و خیال و باید و نباید... اعتراف میکنم گاهی در اینگونه مواقع سهل انگاری کردهام. یعنی باری به هر جهت رفتم جلو تا ببینم به کجا ختم میشود. امشب...
-
من س. هستم ... کاش یکبار صدایم میکردی!
شنبه 28 اردیبهشت 1387 19:07
من سین کوچولو هستم وقتی تازه شروع میکنم به مداد دست گرفتن تا رسم نوشتن را بیاموزم و تو لُپهایم را میکِشی و نوازشم میکنی... من میم. هستم وقتی سر صفِ کلاس اول ایستادهام و اسمها را میخوانند که به کلاسها برویم. با مقنعه طوسی کج که چتریهای مشکی از زیر آن بیرون آمده، و یک گل نارنجیِ کاغذی سوزن شده به انتهای چپ...
-
شعر ِ محال
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 22:15
بودنم نفس نفس میزند دستم را مشت میکنم باور نمیکنم این همه شتاب برای تپیدن از حجم به این کوچکی باشد هزار و چندمین شب است و با هر پلک زدنی سنگینی ِ سایهات کمر انتظار مرا خم میکند ورقها را که زمین ریختی حجم تنهایی ِ آس ِ دل - نه تقصیر من که مات نگاهت شده بودم- بلکه تقدیر تو بود اعتراف میکنم به دزدیدن نگاهم بخشش و...
-
فردا از جنسی دیگر
سهشنبه 24 اردیبهشت 1387 12:43
این روزها انگار واقعاً هیچ چیزی برای گفتن نیست. همه چیز در خلسه یک خواب بیهنگام و رخوتبار فرو رفته. گاهی بعضی چیزها، مثل یک تکه سنگ سر راهم قرار میگیرد، پای من هم که لنگ! این روزها دلیل خیلی از چیزها را هم نمیفهمم، گویی همه چیز سراب است. جلو که می روم چشمهای دیگر رو میکند، اما جز خستهگی و مشقتِ راه چیزی برایم...
-
تلخ و گَزَنده
دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 23:03
شِکوه نکن رفیق. بعضی آدمها اینگونهاند: با احمقها مهربانند!! میدانی ... درد عجیبی دارد فهمیدن، هرچند اندک... آنها تو را احمق میخواهند! حتی اگر این میان هدفی را هم دنبال نکنند همین که احمق باشی برایشان کافی است. میفهمند که راحتاند، و حتی اطمینان پیدا میکنند که اگر مهره خوبی برای قرار گرفتن در کنارشان نباشی، عددی...
-
*
شنبه 14 اردیبهشت 1387 22:33
فقط با چشم دل است که درست میتوان دید. آنچه اساسی است نادیدنی است. آنچه گل تو را اینقدر برایت مهم کرده است عمری است که به پایش صرف کرده ای. آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو فراموش نکن؛ اگر چیزی را اهلی کردی برای ابد مسئول آن هستی، تو مسئول گلت هستی. "شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری "
-
بگذر از ننگ مبرا بشو از نام بخسب ...
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 19:54
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب " خاقانی "
-
آ مثل آب
یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 22:04
گاهی چند نفری میشوید، ملاک دوستی همدانشگاهی بودن، قرار به دیدن یک فیلم که چکیجان بازی میکند. ناهاری میخورید، گپی میزنید، پاپکورن شیرین میخرید... پشیمان میشوید زود برگردید خانه. شده حتی بهانه برای خندیدن عدد فردی باشد، یا هفت تیری خیالی باشد با لباسهای بلوچی... سر از رقص نور و فواره در میآورید، برای سفری...
-
کاری دیگر ... به همین سادگی!
چهارشنبه 28 فروردین 1387 19:57
زندگی جور قشنگی ساده است: چند تا چیز را سر هم میکنی. با یک عالمه اشتباه که مقداری هم هنر در آن هست. بیشتر از آنچه باید، رویش کار میکنی. اگر نتیجهء کار با عظمت شد، دیگران سریع از رویش کپی میکنند. پس تو سعی میکنی کار دیگری انجام دهی. ترفندش این است که همیشه کار دیگری انجام دهی. لئوناردو داوینچی ( سالروز میلادش بر...
-
چشمهایم
یکشنبه 25 فروردین 1387 23:30
اینجا نشستهام، پای همین پنجره که چشماندازش گاهی به وسعت جهان میشود، و به آسمان نگاه میکنم. نه ابری است بهانه نوشتن و نه دخترک چشم بادامیام و نه هیچ چیز دیگر جز این دلِ بیقرار. دارم گریه میکنم... دور چشمانم را حلقهای سیاه از ریمل گرفته و سفیدی پُراَشکش قرمز شده، اما درد ندارد... نه برای دیدن، نه برای دیده...
-
دُن ناآرامِ من !
یکشنبه 18 فروردین 1387 19:22
خانمی که پشت پیشخوان نشسته میگه : اضافه بار دارن آقا ... ۴-۵ کیلوشو کم کنید. آقای داداشی چمدون رو باز میکنه، چیتوز موتوریها رو میزنه کنار، جلد اول دُن آرام، جلد دوم، جلد سوم، جلد چهارم ... بعد وزنش میکنه، ۴ کیلو ... چمدونو میبنده و بارو تحویل میده. بعدش میگه اینارو میبرم. گفتم نه ... میخوامشون! داداشه میگه...
-
خدانگهدار
چهارشنبه 14 فروردین 1387 01:59
لعنت خدا به این فاصلهها ... این را در دلم میگویم. نگاهی میکنم به این سرِ کوچه تا آن سر کوچه، به پلاک ۳۴، به راهرو، خانه، اثاثیه ... به جای همیشگیِ پدر، به چشمان بیقرار مادر، به چمدان بسته شده ... به خانه ، خانه، خانه ... اینجا خانهء من است. هرچند امشب چمدانم را بسته باشم و غروب فردا جای دیگری باشم، دلم اینجا خواهد...
-
ای خوشا سرو ...
جمعه 2 فروردین 1387 23:52
به آسمان نگاه میکنم. لبخند میزنم. دلم طعنه میزند که هی سیاهی، بینهایت هم که باشی فانوس روشنایی اینجاست. در دلم کاشته بودمش، حالا سبز شده، قد کشیده ... بهار آینده هم میوه خواهد داد... از دلم تا چشمانم! پنجره را میبندم. زری نگاهم میکند، میگوید چه بیتعلق شدی... رَها، شاد... میگویم لعنت به هرچه تعلق، چه تکهای...
-
اینجا ایران ...
چهارشنبه 29 اسفند 1386 04:55
جاده لواسون، شب آخرین چهارشنبه سال ; -از کجا میاین ؟ - سلام جناب سروان، مشکلی پیش اومده؟! از تهران. - سلام ... اونوقت کجا تشریف میبرید؟ لواسون ؟ - نه جناب سروان میریم فشم ... لواسون دوره !!!!!!!!!!!!! - آهان ... اما این همه آدم ... توی یه ماشین ... احتیاط کن خوش بگذره ! به نقل از وُلَک : خو چارشنبه سوریه ......
-
از جاده .... تا خانه
جمعه 24 اسفند 1386 22:53
روز غریبی بود امروز. دیشب خوابم نمیبرد، بدجوری هوس کردهام سال تحویل مادر در آغوش بکشم، همه با هم برویم باغ گل ... مامان برایم گل لاله بخرد، به تعدادمان ماهی بخرد برای تنگ بلور، هفت سین چیدن با ذوقش را ببینم... صبح که بیدار شدم دلم هوس کرد یک سری به وبلاگ مهرانی بزنم، آرشیو شهریور ۸۵ ، جاده چالوس، پیست خور، چندتا...
-
رسم خطی به رنگ دارچین
شنبه 18 اسفند 1386 12:49
صبح زود بیدارمان میکردند که برویم سرِ دیگ. چند ساعتی بعد باید دستها را میشُستیم، تمیزِ تمیز . بعد مینشستیم دورِ چادرشبی که مامان پهن کرده بود، من و داداش بزرگم. بعد مامان یک کاسه میگذاشت جلوی من و یکی جلوی داداشی. یه بسمها.. بلند میگفتیم و دونه دونه کاسه های شلهزرد بود که میآمد و انگشتهای ما که در کاسههای...