-
ماهایی که تنها سفر میکردیم... یا دلم کتاب گارسیامارکزم را میخواهد!
شنبه 25 مهر 1388 19:55
ما چهار نفریم که گوشه فرودگاه کشوری دیگر روی زمین ولو شدهایم و روی نقشه دنبال مکنزیرُد میگردیم. باجت زیادی نداریم... رفتنه از پرواز جا ماندیم اما پای کانتر دوباره بلیط خریدیم. ما چهارنفریم که خیلی پُر رو هستیم و برنامههامان را تحت هیچ شرایطی کنسل نمیکنیم. ما امشب قصد داریم به سلامتی تمام از پرواز جاماندهها تا...
-
مسافران اکتبری
چهارشنبه 22 مهر 1388 13:54
بالاخره این سه تا آپاچی اومدن!... بعدِ دو شب نخوابیدن پرزنتیشن نهاییه، با هزارتا قر و قمیش تموم شد و بعدش رفتم ایرپورت دنباله اینا... جلو اینفرمیشن کانتر به خانومه میگم سه تا دختر که بلند بلند با هم حرف بزنن و بخندن و جیغ و داد کنن ندیدی؟ میگه نه اما حاضرم برات پیجشون کنم... زودتر ببرشون خونه اینارو!!!
-
ای دلِمن دلِمن دلِمن رود تیره چو طوفان خروشید...*
یکشنبه 19 مهر 1388 21:31
مچاله میشوم در خودم و جنینوار زانوانم را به درون شکمم میکشم... لایلای لای لالالالا لایلای... نامجو و گلشیفتهاند که میخوانند. چشمانم را میبندم و فکر میکنم این تو بودی که امروز سراپا گوش شدهبودی؟! این تو بودی که میفهمیدی؟! در عین ناباوری فکر میکنم اصلا همه باید یک دوستهایی از جنس تو داشتهباشند. دوستهایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1388 21:38
به کودکان گوش کنیم... ۸ اکتبر ۲۰۰۹
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهر 1388 22:31
این آهنگ رسمن منو خل میکنه! بماند...
-
اندرباب رستورانهای کنار خیابان که بعضا موشی هم آن کنار میپلکد!
دوشنبه 13 مهر 1388 20:32
هوا گرم و مرطوب است و دانههای ریزِ عرق روی پیشانیام نشسته. کریس فرت و فرت سیگار میکشد... دانهیلِ قرمز. چشمانش را تنگ میکند و سیگار را به لبانش نزدیک میکند و پُکِ کوتاهی و بعد یک نفس میکشد و در آخر دود را از دهانش بیرون میدهد. میپرسد چاق شدهام؟! میگویم خیلی. میخندد و دستش را به روی شکم گندهاش میکشد. یک...
-
There is NO response to paging
یکشنبه 12 مهر 1388 21:19
ترک کردن کسی که دوستش داری، خیلی شبیه ترک کردن چیزی است که بهش معتادی. از این نظر که وسوسهی "فقط یه بار دیگه" همیشه با آدم است. تا دلت تنگ می شود، تا غصهات میگیرد، تا فیلم عاشقانه میبینی، تا با کسی دعوایت میشود، تا مطلب غمانگیزی میخوانی، تا عکسهایتان را نگاه میکنی، تا موسیقی غمانگیزی میشنوی، تا،...
-
از لحظه های خوب با تو بودن... به اندازه تمام ماه های مهر!
پنجشنبه 9 مهر 1388 19:52
برای تو مینویسم. برای عزیز دلم... برای محمدترین محمد دنیا! برای آنروز که خواندن بلد نبودم و تو کتاب زندگی با عشق چه زیباست را خریدی... به من گفتی کتاب میخواهی؟ و من دلم غنج رفت. گفتی هرکدومو بخوای برات میخرم. و من مشغول دیدن کتابها شدم. یک کتابی بود که جلد زرد داشت و رویش پسرکی بر تنه درختی تکیه زده بود و یک ورِ...
-
بایدازچراغها خوب مواظبت کرد.یک وزش باد میتواندآنهارا خاموش کند*
چهارشنبه 8 مهر 1388 19:52
روزی از روزها شبی از شبها خواهم افتاد و خواهم مرد اما میخواهم هرچه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم... دکتر علی شریعتی پ.ن: در وصف حالِ خوب اینروزها همین بس که ردِّ پایِ پاییز خالیست! ممنون از کائنات برای عشقی که اینروزها نصیبم کرده. برای دیدگاهِ جدیدی که به من بخشیده... برای تواناییِ عجیبی که گاهی خیره میمانم که...
-
جزیره
شنبه 4 مهر 1388 19:48
فکر کنم یه چیزی هست که خیلی برای خدا مهمه... واگرنه حداقل آفریدن این جزیره رو بیخیال میشد!! اینجا آخر دنیاست... - فردا صبح به سمت جنوب... ۲۱ ساعت در راه... خدا کنه دیگه دریازده نشم ! ۲۶ سبتامبر - ۲۳:۱۸ - قبل از مهمانی ساحلی - کتاب مارکز رو جا گذاشتم... خدا کنه بیداش کنم! گوشه گوشه این کتاب سفرنامه نوشتم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهر 1388 16:04
مستر لیورپول رفت شهرش... جاس رفت استرالیا. یوگی رفت شمال منم اومدم جنوب. دوتا دختر آلمانیا هرکدوم یه طرف... یکی شرق یکی غرب. ناتالی هم تا الان رسیده تل آویو... هوم... دارم حال می کنم با تنهایی خودم. فردا صبح یه کم می رم غربی تر. اینجا یه کم مزخرفه. اصلن یه موقع ها باید زندگیت رو دوشت باشه و بچرخی... الان از اون موقع...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهر 1388 13:27
بهشت همین اطراف است... همانوقتها که گاهی در آغوش خودت از خواب بیدار میشوی- لحظهای مکث... و به دنیا سلام دوباره میکنی! بهشت همینجاست... خدا راست گفته بود! ۲۳ سپتامبر در انتظار حرکت به سمت جنوب
-
یوگی و دوستان
دوشنبه 30 شهریور 1388 20:14
میگه بوبو... بیا اینجا! میگم بوبو!؟! میگه آره... من یوگی هستم. تو هم بوبو... !! بقیه هم دوستان دیگه! - اینجا جمعه شب همه به من عید رو تبریک میگفتن... بعد منم کلی تشکر و تعجب... حالا یوگی و دوستان کلی بهم خندیدن که بابا سال نو اسرائیلیها بوده و از اینجا که این ملت فکر میکنن من اسرائیلی هستم داشتن سال نو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریور 1388 14:58
تو را هنوز اگر همتی به جا ماندهست سفر کنیم سفر سفر ادامهء بودن ز سینه رنگ کدورت زدودن است - آری سفر کنیم و نیندیشیم اگرچه ترس در این شب - که از شبانه ترین است اگرچه با شب شومم - همیشه ترس قرین است سفر کنیم سفر در این سیاهیِ شب - این شبِ پر از ترفند از این هیاکل ترس آفرین چه میترسی؟ مترسکان سر خرمنند و با بادی چو بید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریور 1388 23:37
Quote of the day : " success is just like being pregnant... Everybody congratulates you but nobody knows how many times you were fucked !!! "
-
همممش دلم میگیره... همممش تنم اسیره! *
سهشنبه 24 شهریور 1388 19:18
حرمت نگهدار گلم، دلم که این اشک خونبهای عمرِ رفتهء من است ** توی آشپزخانه درست جلوی یخچال روی زمین ولو شده بودم و زار زار گریه میکردم. گاهی از زار زدن دست برمیداشتم و گوشهایم را تیز میکردم ببینم توی هال دارند راجع به چه چیزی صحبت میکنند. اصلا انگار نه انگار که من تصادف کرده بودم... یعنی بهتر است صادقانهتر بگویم...
-
شش ساعت ... شش اپیزود
دوشنبه 23 شهریور 1388 17:18
- اپیزود اول... اتاق تاریک، پنج صبح، من؛ هی از جایم بلند میشوم و یادداشت مینویسم. انگار تمام ایدهها قسم خوردهاند که درست نزدیک سابمیشن به مغزم هجوم بیاورند. تقویم ورق میزنم. باز یادداشت برمیدارم. جزوهها و رفرنسها و همه و همه را آماده می کنم. کاش خوابم ببرد لعنتی! اما نمیشود... زیرِلب حرف میزنم. برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1388 11:14
ساندویچ جیگر مرغ... هاهاها کلن ما این روزها مبسوطِ خاطریم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریور 1388 20:08
هرگاه کسى را بخشودى، از کرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسى را عقوبت نمودى، از کردهء خود شادمان مباش. فرازی از نامه امام علی به مالکاشتر 21 رمضان 1430
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1388 22:07
تو میدانی که چرا اینروزها تمام غمهای بزرگ دنیا چمبره زده در دلِ کوچکِ بیخانمانِ من؟!
-
قدری در قدر
سهشنبه 17 شهریور 1388 21:08
اَللهُمَّ اِنّی اَسئلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنزِل... و کافیست قرآن را باز کنی؛ وَلَا الظُّلُماتُ وَ لَاالنُّورُ... * اِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ... ** * و ظلمت با نور مساوی نیست./ سوره فاطر- آیه۲۰ ** و همانا او از آنچه درون دلهاست آگاهی دارد./ سوره فاطر- آیه ۳۸ نوزدهم رمضان ۱۴۳۰- ۱:۰۰بامداد
-
اندر احوالات پریشان این روزها
دوشنبه 16 شهریور 1388 21:59
من با تمامِ فرسودگیِ مضطربم در خواب بودم که درِ اتاق قیژی کرد و باز شد. خواستم بلند شوم و نگاهی بیندازم - فرسودگیام امان نداد. بعد صدایی آمد و کسی وارد شد. آرام آمد و دستش را از رویِ ملحفهای سفید که روی صورتم را پوشانده بود روی دهان و بینیام گذاشت. فرسودگیام جای خودش را به ترس داده بود. به مرگ... آرام دهانم را باز...
-
آدمها و آهنگها
یکشنبه 15 شهریور 1388 22:02
اصلا آدم گاهی باید بنشیند یک آهنگ گوش بدهد صرفا ترکی... بعدهم بهتر لابد که هیچی از آن نفهمد اما حالش را ببرد اساسی!! بعله... اینجوریاییم ما گاهی وقتها! [ + ]
-
مِنبابِ وقتی چیزی در لحظهای تمام میشود
شنبه 14 شهریور 1388 21:46
آدمها تمام میشوند. دیر و زود دارد، اما بالاخره تمام میشوند. تمام شدن بعضیها فقط بند یک کلمه، یک جمله است. کسی حرفی را میزند و تو میدانی که همان لحظه برای تو تمام شد. احتمالا مبارزه میکنی و تلاش میکنی که فراموش کنی آن کلمه را، آن جمله را، ولی خودت هم میدانی که تمام شد. اینها از این حرفهایی است که همیشه ته دل...
-
لوکهای خوششانس ِ موتورباز!
شنبه 14 شهریور 1388 01:02
دندانها به هم فشرده و نگاهم به صفحه دیجیتالِ سرعت دوخته شدهاست ... ۱۶۳، ۱۶۵... به جلو نگاه میکنم و بیاختیار چشمانم را میبندم. باد به دستهء تارِمویم که از زیر کلاه بیرون آمده رحم نمیکند و چونان شلاق به چشمهایم کوبیده میشود. از سُو میخواهم که بایستد. کمی از سرعتش میکاهد و طَلقِ کلاه کاسکت مشکیاش را بالا...
-
مادری دارم بهتر از برگ درخت*
پنجشنبه 12 شهریور 1388 20:43
مادر تنها واژهای که تمام لغتنامههای دنیا به آن بدهکارند... پ.ن: نوشتم که مبادا روزی فراموشکنم امشب را به یاد دخترکوچولویت به تنهایی گذراندی! - خیلی دوستت دارم مادرم - ۱۳ رمضان ۱۴۳۰ - ۱۲شب * سهراب سپهری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1388 00:33
شک ندارم که امشب چیزی در من تمام میشود ... شد!! ۰۱/۰۹/۰۹
-
تلخ همچون زیتونهای رودبار!
دوشنبه 9 شهریور 1388 01:52
- به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم - سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را... به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! [ + ] دکتر شفیعیکدکنی از ایران رفت!!
-
همهء گسلهای یکباره* ... تَرک خوردگی یا درهای عمیق!!
یکشنبه 8 شهریور 1388 22:21
تقریبن تمام روابطی که من دیدم که از تویشان یک چیزی درآمده است از لحاظ خوبی، به یک چیزی بندند که آن ها را به قبل و بعد از آن تقسیم کرده است. یعنی یک حرفی زده شده، یک اتفاقی افتاده است و بعد آن رابطههه شکسته شده به قبل و بعد از آن ماجرا، جمله، عکس العمل، رفتار و الی آخر. بعد این شکستگی هم مسلمن خوب نبوده. ممکن است بعد...
-
به همین سادگی یا چیزهایی که من از آن زیاد سر در نمیآورم!
یکشنبه 8 شهریور 1388 00:10
میدانی، من آدمِ ماندن نیستم. من طاهره نیستم که چای بریزم و اگر ننوشید قوری را بدون هیچ حرفی بشویم. من اصلا آدم سکوت نیستم. اگر باشم سروصدایی هست، اصولا خنده و شادی و آببازی و قلقلک، و گاها دعوای تلخی، و اصولا بدون آنکه بفهمد ممکن است صبحی برخیزد و من دیگر نباشم. دیگر گوشیم را جواب ندهم تا بتواند جلوی فرودگاهی...