-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریور 1388 00:14
هیچی بابا بیخیال !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریور 1388 00:03
... The chance of no return Where have you been Where are you going to I wanna know what's new I wanna go with you What have you seen What do you know that's new Where are you going to Because I wanna go with you Download : The Blue Cafe Chris Rea
-
Serve Chilled
پنجشنبه 5 شهریور 1388 00:28
Malt Beverage Strawberry آخرِشه!
-
این ورتر همیشه به طرز وسوسه انگیزی نزدیک تر از آن ورتر است*
چهارشنبه 4 شهریور 1388 00:32
وقتی یک چیزی را نوشتی دیگر هیچ هیچ هیچ جایی نیست که پنهانش کنی. برای همیشه از اختیار تو خارج شده. چه حالا آه بکشی، چه داد بزنی، چه فحش بدهی، چه خواهش بکنی، نوشته هه از شما سوا شده و رفته. این مقدمه ها را میچینم که یک چیزی را بنویسم که وقتی بنویسمش از من سوا میشود و به خاک و خون کشیده میشود. میدانید؟ من از او...
-
Last Exam : WAPP
دوشنبه 2 شهریور 1388 21:57
حاصل ۳۶ ساعت بیخوابی در عین زُل زدن به کدهای مختلف برنامه نویسی ویژوال استادیو و قوانین واتدِفاک وب اپلیکیشن چیزی نیست جز خمیازههای پیدرپی و هی روی صندلی امتحان جابهجا شدن و ۴-۵ صفحه امتحانی مکتوب با خطی بسیار خرچنگ غورباقه! امتحان سختی بود این امتحان آخری و منِ بعد از چهارماه از کلاسهای یکی در میان رفته چیز...
-
Ganeshaya's Festival
یکشنبه 1 شهریور 1388 22:52
همین که درِ تاکسی را باز میکنم بوی عود مشامم را پُر میکند. پیش خودم فکر میکنم چه راحت میشود مذهب را بر اساس همین بوها دسته بندی کرد. حالا مطمئنم که راننده فرقه هندو را پیروی میکند و گیاهخوار است. طبق معمول تقاضا میکنم بایستد تا من آب بخرم. راه میافتیم. از جلوی تایمزاسکویر که میگذریم عجیب دلم هوایت را...
-
حُرمت
شنبه 31 مرداد 1388 15:22
اصلا میدانی، "وسط دعوا که حلوا پخش نمیکنند" سند جنایت فرهنگ ماست. آن وقتها که به اتکایش میان جدل چشمها را بستهایم و دهانهایمان را باز کردهایم. امان از زخم این سخنان درشت که هیچ همآغوشی مستانهای هم مرهم نشده برایش در هیج کجای تاریخ عاشقی. امان از آنکه هنگام خشم عقل و عشق را یکسره کنار میگذارد،...
-
Steam Boat and DIY
پنجشنبه 29 مرداد 1388 22:19
راه که میرود کمی چانهاش را بالا گرفته و اندام کشیده و تنومندش را کمی به راست و چپ تمایل میدهد. البته فقط گاهی این ژست بخصوص را میگیرد. وقتهایی که سرخوش است؛ مغرور است. هزارویک بهانه آوردم بلکه نظرش عوض شود و به این رستوران دعوتم نکند اما حرف به گوشش بدهکار نبود. استیمبوت مرا یاد چیزی نمیانداخت جز نایتمارکتها...
-
Skinny
چهارشنبه 28 مرداد 1388 22:09
دهانش را کج و کوله میکند و نگاهی میاندازد به سرتاپای من و تکرار میکند پوست و استخوان شدهای... و من همینطور که نگاهم به دهان کج و از ریخت افتادهاش است میپرسم حال دختر قشنگت خوب است؟ جواب نمیدهد. فقط زیر لب میگوید با خودت چه میکنی تو! جایِ ماندن نیست. بهانه میکنم و میروم. میخندم و به هر که مرا میشناسد لبخند...
-
" آسودگی ما عدم ماست "
سهشنبه 27 مرداد 1388 19:43
"به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش" ه.ا.سایه پ.ن: من میخواهم؛ پس میتوانم!
-
خواجه نگهدار مرا
دوشنبه 26 مرداد 1388 13:04
... روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا دانه تویی باده تویی جام تویی پخته تویی خام تویی خام بمگـــذار مرا این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا مولانا
-
مرداد ۸۷+۱ از نگریستن تا دیدن!
یکشنبه 25 مرداد 1388 12:04
همانشب بود. آن شبی که اگر تهران بودیم هیچکداممان آنوقت نیمهشب نمیشد که بیرون باشیم. درست همان لحظه که چهارنفری به جدول جوی تکیه زده بودیم و تو به انگشت وسطی من نگاه میکردی. گفتم خوب شد خریدمش وگرنه چشمم دنبالش بود! و تو تایید کردی. درست جلوی صف طویل سالن کنسرت. حالا گیریم که محسنیگانه میخندید و «بار و بندیلُ...
-
فصلی از نو
شنبه 24 مرداد 1388 14:14
بُریدگی گاهی خوب است... مثل آنشب که توی ناشناس آمدی و شدی ورق پینه شدهای به خاطرات مکتوبم. حالا گیریم فصلی گذشت و تو آمدی و جای من خودت را جا زدی و گیریم که برگی از خودت نوشتی و برگی از فروغ... اما خاطرههایم را چه میکنی غریبه؟! خواستم بگویم تو هرکه بودی لایق هویت خاطرات من و هیچکس دیگر نیستی. زندگی من- گرچه پر...
-
بادی آف وات ؟!
چهارشنبه 20 آذر 1387 16:05
اپیزود اول: نگاهی به صفحه زمان پخش فیلمها میکنم. آمدهام ماداگاسکار را ببینم که نظرم عوض میشود برای دیدن بازی گلشیفته آنور مرز ایران. بلیط میخرم. به طرف پاپکورنها میروم و نگاهی به دخترک چینی پشت دخل میکنم که با دیدن من هول میشود و دستش را از دماغش در میآورد. نگاه مشمئز کنندهام را از رل باز کننده تنفس که...
-
او را گذشتهایست سزاوار احترام
جمعه 8 آذر 1387 20:05
من امشب سهمی ندارم جز سایهای تکیده بر سنگ سیاه راهپلهء خانه پدری. درست همانجا که شانههایم از خفقان گریه درونم میلرزیدند... تا همان نیمههای شب که خاله آمد، بلندم کرد، دستم را گرفت و گفت فکر مادرت را بکن دختر! امشب من چیزی نیستم جز باور کمرنگی به بودن و اعتقاد راسخی به مرگ... فردا هم فرقی نمی کند. سهمی برای من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آذر 1387 17:50
یا مونسـی عند وحشتی یا صــاحبی عند غربتـــی ظلمت نفسی... ظلمت نفسی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1387 19:12
بزن زیر هرچه گفتهای هرچه شنیدهای، هرچه دیدهای، هرچه خواندهای، هرچه از هرچه از هرچه... بگو من نبودم و برای همیشه برو... سیدعلی صالحی / آبان ۸۷
-
شرح ِ حال
پنجشنبه 23 آبان 1387 19:22
باران است که نمنم میبارد و من که توی تاکسی نشستهام و به حجم رونده ترافیک ماشینها نگاه میکنم. برای یک لحظه دلم میلرزد. یاد اولین روز سر کار رفتنم میافتم... قلبم میریزد پایین. هوا را نفس عمیقی میکشم... عطر اتوبان مدرس در تنم میپیچد... به خودم هی میزنم که چته دختر... تو اینجایی و این اولین روز کار جدید! کار...
-
دلتنگیهای یک شب ناآرام
یکشنبه 19 آبان 1387 23:53
کمی از عطرت را به باد بسپار هرچند بادبان ها کشیده و باد هم در بند و فاصلههایی که حریف خاطرهها نیستند . . .
-
زنانگیها
شنبه 18 آبان 1387 11:38
Michelle Obama that you work hard for what you want in life that your word is your bond and you do what you say you're going to do that you treat people with dignity and respect, even if you don't know them, and even if you don't agree with them پ.ن: دوستش دارم این زن را ...
-
If You Go Away
دوشنبه 13 آبان 1387 20:20
روباه گفت: آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی... شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد : - من مسئول گل خود هستم... شازده کوچولو - صفحه 91 آنتوان دو سنت اگزوپری/ ترجمه قاضی ***** If you go, as I know you will You...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آبان 1387 22:34
زندگیم مثل بازی گُل یا پوچ است... با تو گُل است، بی تو پوچ! ۳ بامداد ۲۵ اکتبر ۲۰۰۸
-
نشانی
چهارشنبه 1 آبان 1387 23:59
خانه دوست کجاست؟ * در فلق بود که پرسید سوار آسمان، مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت، نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد پس به سمت گل تنهایی...
-
نوستالژی و تب چهل درجه
چهارشنبه 24 مهر 1387 12:58
بسی رنج بردیم درین ســالِ سی که رنج برده باشیم فقط... مرسی ( + ) پ.ن: تب دارم و مارمولکی که کتاب مارکز پشت کتابخانه را میخواند به پرستاریاَم مأمور شده. به هُرم گرمای اندامم قرار میگذاریم برایش قلاده بخرم و برای پیاده روی به مَیامی برویم. مارمولک هم قول داده آفتابپرست شود و لحظه به لحظه رنگ عوض کند زیر آن آفتابِ...
-
کوچ
شنبه 20 مهر 1387 14:23
نوشتههایم به سُخره گرفته میشوند. آنجا که مخاطب تویی دیگری به خود میگیرد و آنجا که تو مینویسی من نه آنکه خودم را به آن راه بزنم... که تو مخاطب زیاد داری و من نمیدانم رویت به کدام طرف است... باز به خودم میگویم فردا فکرش را میکنم! میخواهم سبکم را عوض کنم. از زنی بنویسم که موبایلش را در فریزر جا گذاشت و وقتی رفت...
-
تک خالی که در جیب نهان بود یا قماری به نام صبوری!
چهارشنبه 17 مهر 1387 22:42
باران میبارد و خنکای مسخ کننده، بوی گَس سیگارِ توتفرنگی و طعم تلخ قهوه میدهد. یادم میآید پاییز است و لبخند تلخی میزنم. شب مسکوتی است و پوست تیره شب روی شهر کشیده شده است. دوشنبه بود که زنگ زدند و گفتند کانگراجولیشن و من خندیدم! بعد برای فردا صبحش قراری ترتیب داده شد که مدارکم را ببرم با ۷ قطعه عکس و فتوکپی تمام...
-
بر ما چه میرود ؟
یکشنبه 14 مهر 1387 02:01
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد! تنهایی بلا دارد آقاجان... بلا ! آنقدر که هی برمیگردی خودت را بازنگری میکنی میبینی غلطی... خیلی غلط! بعد هی سر لَبهها میایستی، خودت را محک میزنی، تغییر مسیر میدهی و بعد شاید یکسال و اندی که بگذرد تازه بفهمی کیستی، چه میخواهی، اصلا برای چه میخواهی... بعد اولش با اکراه و...
-
گ. مثل گُلِ مادر
پنجشنبه 11 مهر 1387 23:18
آنشب من پشتم را کرده بودم به گ. و فقط گوش میدادم. نه اینکه نخواهم پُکهای عمیقی که به سیگار میزد را نبینم، نه. برای اینکه رویم به دیوار بود و نقشه جغرافیایی جلوی رویَم چسبیده به دیوار بود. یک وجب و نیمِ دستهایِ من فاصله کشورهامان بود با هم. او جایی بالاتر و عریضتر در شمال چین، من جایی گربه مانند در خاورمیانه. گفت:...
-
سلامت هَریرایا
سهشنبه 9 مهر 1387 18:59
زنگ میزنی و مرا بیدار میکنی. صدایم سرشار از شادیست. تصمیم گرفتهام تمام رخوتی که انتظار جواب اینترویو در من کاشته را امروز درو کنم. دوشمیگیرم. با سر انگشتان تطهیر شده تصویر خودم را در آیینه بخار گرفته میکشم اما لبخند را آنقدر کشدار میکشم که تا عمق زیر گونههایم مجبور به خندیدن باشم. میخندم و مشتی آب روی آیینه...
-
گل یا پوچ
شنبه 6 مهر 1387 00:57
دستان مشت کردهام را باز میکنم و نگاهی به پوچیِ کف دستم میکنم که گاهی همین پوچی در بازیهای کودکی حکم گُل را داشت. به خودم نهیب میزنم هی دختر حالا باید چیزی رو کنی... شاید فاصلهای تا فریاد گل شدن نمانده باشد... اما سالن مصاحبه خیلی سرد است و من بزودی باز باید مشت کنم. آنقدر سرد که برخی از مصاحبه شوندهها تقاضا...